بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 بهمن 1391      2:23
متن سخنرانی یک فعال چپگرای فرانسوی

از پاریس تا نیویورک: مبارزه علیه نئولیبرالیسم

قطعا بسیاری در سال 2008 گمان می‏کردند که طبقه حاکم به سیاست های کینزینی بازخواهد گشت اما این انتخاب حکمفرمایان نبود. انتخاب طبقه حاکم در همه کشورهای ما، شتاب بخشیدن و برجسته ساختن سیاست های نئولیبرال بود.

 

اقتصاد ایرانی: الیویر بزانسنو  (Olivier Besancenot)   یکی از اعضای اتحادیه کمونیست انقلابی (LCR) بود و اکنون یکی از اعضای بنیانگذار، و تا همین اواخر اصلی ترین سخنران، حزب ضدسرمایه داری نوین در فرانسه است. او کاندیدای اعضای اتحادیه کمونیست انقلابی  برای انتخابات ریاست جمهوری فرانسه در سال های 2002 و 2007 بود و هر بار تنها 4 درصد آرا را به خود اختصاص داد. او امروز مشهورترین چهره سیاسی ضد سرمایه داری چپ در فرانسه است. متن زیر، سخنرانی وی در شهر نیویورک در یک انجمن با حمایت People’s Univeristy در New School است.

 نخست اینکه من به خاطر اینکه توان انگلیسی صحبت کردن را ندارم، معذرت می‏خواهم. اگر به انگلیسی حرف زده بودم، به خاطر لهجه ام، آنقدر ایده های ضد سرمایه داری را آشفته بیان می‏کردم که شاید شما گمان می‏کردید که در حال حمایت از 1 درصد جهان هستم. حزب ضدسرمایه داری نوین مرا به نیویورک فرستاده تا از جنبش اشغال وال استریت حمایت کنم، با نهادهای ضد سرمایه داری به بحث بنشینم، در مورد جنبش حاضر بیاموزم و بسنجم که چگونه می‏توانم یک ذره هوای تازه از جنبش شما را به فرانسه ببرم، چرا که ما به آن احتیاج داریم.

ما در فرانسه واقعا بر آنچه در جهان در حال وقوع است، تمرکز کرده ایم و واقعا به شدت احساس می‏کنیم که باید با یکدیگر بحث کرده و به یکدیگر گزارش بدهیم. ما احساس می‏کنیم که دوران یک تغییر تاریخی زندگی می‏کنیم، که به خاطر توزیع قدرت در میان قدرت های امپریالیست ثبت شده است. قدرت هایی که از زمان تولید نظام سرمایه داری بر آن غلبه داشتند، یعنی اروپا و آمریکا، در حال افول هستند و توسط قدرت های نوظهور به چالش کشیده شده اند که این خطر مناقشه نظامی ‏در جهان را پررنگ می‏کند.

این یک تغییر قدرت است به این خاطر که ما در انتهای یک چرخه از منظر شیوه تولید قرار داریم. من گمان می‏کنم که بحران زیست محیطی به ما همین را یادآوری می‏کند. شیوه تولید و مصرف گرایی ما به پایان خود نزدیک می‏شوند به این خاطر که بیش از حد از منابع طبیعی استفاده کرده و دورریز زیادی نیز به همراه دارند.

آنچه وضعیت کنونی را ایجاد کرد، بحران ننگین اقتصادی بود که در سال 2008 آغاز و پس از آن تشدید شده است. طبقات حکمفرما در اروپا همچون همیشه برای ما داستان سرایی می‏کنند. آن ها تلاش می‏کنند که به ما بقبولانند که بحران بدهی ها ربطی به بحرانی که اینجا در سال 2008 ظهور کرد، ندارد. واضح است که بدهی مصرف کنندگان از بازارهای مالی عبور کرده و اکنون به دولت ها رسیده و آن هم به خاطر برنامه های دولت ها مبنی بر خرج کردن میلیاردها دلار برای نجات بانک ها.

پس بحران اروپا، آنطور که به شما گفته می‏شود، بحران منطقه یورو نیست بلکه بحران بدهی های دولتی است که به بیشتر کشورها مانند یک تاثیر دومینویی سرایت می‏کند و باعث ادامه یافتن و تشدید بحران اصلی می‏شود، بحرانی که خود نتیجه دو عامل بود: تولید بیش از حدی که از اوایل  دهه 2000 شاهد بودیم و ترکیدن حباب های سفته بازی.

قطعا بسیاری در سال 2008 گمان می‏کردند که طبقه حاکم به سیاست های کینزینی بازخواهد گشت اما این انتخاب حکمفرمایان نبود. انتخاب طبقه حاکم در همه کشورهای ما، شتاب بخشیدن و برجسته ساختن سیاست های نئولیبرال بود تا همه برنامه های رفاه اجتماعی رها شوند. و این تصمیم سیاسی باعث برجسته شدن بحران تولید بیش از حد می‏شود، چرا که اقدامات ریاضتی درآمد را کاهش و بدهی را افزایش داده اند و در نتیجه مردم نمی‏توانند آنچه جامعه تولید می‏کند را مصرف کنند. بنابراین، روند فعلی بحران تولید بیش از حد را تشدید می‏کند و بر یک جامعه که فوق اشباع شده است فشار وارد می‏کند؛ جامعه ای که تولید می‏کند اما نمی‏تواند از آنچه تولید کرده، خلاص شود.

این ویژگی بحران کنونی است. این نظامی ‏است داغدیده به خاطر گسست عمیق میان خرید و فروش؛ میان آنچه مارکس "ارزش مصرفی" می‏نامید و در محصولات تبلور یافته و آنچه مارکس ارزش مبادلاتی می‏نامید که به پول تبدیل گشته. به طور خلاصه، یک سو تولید قرار گرفته و سوی دیگر امور مالی. این بحران بازگشت به نظمی ‏است برای نظام سرمایه داری؛ چرا که ما نمی‏توانیم تا ابد در دنیایی مجازی و با این باور زندگی کنیم که می‏توانیم از پول، پول خلق کنیم. هرچه ما بیشتر وارد سفته بازی شویم، بازگشت به نظم نیز سخت تر خواهد بود. به همین خاطر است که بحران فعلی، ساختاری، عمیق و جهانی است.

اکنون ما بر سر تقاطع سرنوشت قرار داریم، در ساعت حقیقت. در سال 2008، طبقه دارا امید داشت که قدرت بخش عمومی ‏بتواند از بحران مالی پیشگیری یا بر آن غلبه کند و یا توسط برنامه های کمکی، آن را عقب بنشاند. مشکل، همانطور که ما اکنون می‏دانیم، اینست که دولت نمی‏تواند به عنوان آخرین سد از انفجار بحران مالی جلوگیری کند، چرا که ما نمی‏توانم دایما صدها میلیارد یورو یا صدها میلیارد دلار را برای پر کردن حفره های این سد، بیابیم.

چنین سیاستی را می‏توان یک یا دوبار به کار برد، اما نه بیشتر. طی چند ماه اخیر، سه سال پس از بحران اصلی، ما در لحظه خاصی قرار داریم، جایی که بحران مالی در فرآیند منفجر شدن قرار گرفته است. بازارهای مالی این را می‏دانند؛ دایم آن را می‏گویند؛ در هر نشست و در هر رتبه بندی.  این تنها طبقه سیاستمداران هستند که آنچه در حال وقوع است را نمی‏بینند.

ما در فرانسه داستانی داریم که به همین مشابهت دارد: این داستان یک نظام مالی است که از طبقه صدم یک ساختمان سقوط کرده و هنگام سقوط دایم تکرار می‏کند "تا اینجا به خیر گذشت"،"تا اینجا به خیر گذشت" تا به خود اطمینان ببخشد در حالی که فراموش کرده که سخت ترین قسمت نه سقوط کردن بلکه برخورد با زمین است. برخورد سمبلی است از یک تصمیم سیاسی. اینکه چه کسی بهای بحران را می‏پردازد؟ این رخداد در پیش روی ما قرار دارد و نه پشت سر ما؛ پاسخ اینست: یا مردم و یا سرمایه داران. راه حل میانه ای وجود ندارد. حتی اگر مردم نسبت به وجود آن فریفته شده باشند. وضعیت سیاسی فعلی برای ما مسوولیت های مشخصی را به همراه دارد، مسوولیت هایی اجتماعی و سیاسی. نخست، مارکسیست ها تاریخ را جستجو کرده و اغلب در یافتن ضعیف ترین زنجیر نظام سرمایه داری اشتباه کرده اند. ضعیف ترین زنجیر بحران سال 2008، در حالی که کسی انتظارش را نداشت، در کشورهای عربی بود: تونس، مصر و دیگران. این انقلاب ها ادامه دارند و این فرآیندی است که تنها به پرسش های دموکراتیک مربوط نمی‏شود.

بدون در نظر گرفتن بحران اقتصادی موجود در سیستم، شما نمی‏توانید بفهمید که چه اتفاقی در حال وقوع است. شما نمی‏توانید انقلاب های عربی را درک کنید اگر فراموش کنید که پس از بحران سال 2008، سرمایه داران شروع به سفته بازی در بازار مواد خام کردند، اقدامی ‏که به افزایش چشمگیر بهای مواد خام انجامید. پس ما نمی‏توانیم انقلاب های عربی را بفهمیم اگر فراموش کنیم که در کشورهای شمال آفریقا در سال 2010 شورش هایی به خاطر غذا رخ داد.

این وجهی از چنین انقلاب هایی را نشان می‏دهد که ما در جنبش خشم نیز مشاهده می‏کنیم. هدف این بازی کپی برداری نیست. هر منطقه ویژگی های خاص خود را دارد؛ هر کشور شرایط خود را دارد. اما دو نقطه مشترک در مورد انقلاب های عربی وجود دارد. نخست اینکه ما نمی‏توانیم چنین مخالفتی را بدون درک بحران سرمایه داری بفهمیم و دوم اینکه همه این جنبش ها همانقدر پرسش هایی اجتماعی را مطرح می‏کنند که پرسش هایی سیاسی را. انقلابی علیه بی عدالتی اجتماعی و خواستی برای برخورداری از نمایندگان جدید سیاسی و خود نمایندگی که البته گیج کننده و تناقض آمیز است، وجود دارد. و در کنار آن، عمل اشغال فضاها، به اعتقاد من، به شیوه های پراکنده، این خواست را نشان می‏دهد.

نخستین مسوولیت ما، اجتماعی است. واضح است زمانی که یک نفر ضد سرمایه داری و انقلابی است، به این معنی است که باید برای چنین جنبشی در صحنه حاضر باشد تا در آن به جستجو بپردازد، آن را توسعه دهد و آن را وفادارانه بسازد. یک هدف مهم، که اکنون کمبودش احساس می‏شود، بدست آوردن پیروزی های اجتماعی است. چرا که ما می‏دانیم که برخلاف احزاب نهادی، پیام سیاسی ما برای هر فرد زمانی موثر خواهد بود که بخشی از جمعیت ما به قدرت خود ایمان داشته باشد، هنگامی‏که کارگران، جوانان و کسانی که از آن ها سوء استفاده شده تصمیم بگیرند که وارد صحنه اجتماعی و سیاسی شوند و سیاستمداران حرفه ای را به چالش بکشند. اما برای انجام این شما باید به قدرت خود اطمینان داشته باشید.

پس شما باید متقاعد شوید زمانی که مبارزه می‏کنید، بسیج می‏شوید، کاری را انجام خواهید داد، و می‏توانید حتی پیروزی های نسبی کسب کنید. در غیاب پیروزی های اجتماعی و حتی پیروزی های نسبی، متاسفانه پیام سیاسی ما رنگ می‏بازد. و در این حالت، احزاب سیاسی نهادی بار دیگر دست بالا را در انتخابات کسب می‏کنند و یا بدتر، همانطور که در اروپا می‏بینیم، پوپولیست ها، نژادپرست ها و راست های افراطی دست بالا را در اختیار می‏گیرند.

دلمشغولی ای که ما باید در جنبش خود داشته باشیم می‏تواند تاثیر ویژه ای بر جهانی شدن جنبش داشته باشد. بیش از همیشه، ما باید در این جنبش با یکدیگر همکاری کنیم. همانطور که همه ما می‏دانیم، چنین امری نه طبیعی است و نه خود به خود رخ می‏دهد، اما اهمیتی کلیدی برای پیروزی دارد. دیروز دانشجویان در مورد فراخوان هایی برای همکاری های دانشجویی صحبت می‏کردند. در اروپا ما مشغول صحبت در مورد نخستین اعتصاب سراسری اروپا در طول تاریخ هستیم. این دیگر یک خیال پردازی انقلابی نیست. بلکه خواستی تحقق پذیر است که ما می‏توانیم بخش های سیاسی و اجتماعی چپ گرا را بسیج کنیم: اتحادیه های کارگری، بخش های از جنبش ضد جهانی شدن، و سازمان های سیاسی. پس یک مسوولیت اجتماعی وجود دارد، اما همچنین یک مسوولیت سیاسی نیز به چشم می‏خورد چرا که جنبش خودکفا نیست؛ چنین جنبش هایی باید پاسخ های سیاسی خود را داشته باشند.

من معتقدم که ما باید به شیوه ای متفاوت نسبت به قبل در مورد مسایل بیاندیشیم تا دریابیم که رابطه ای دیالکتیکی میان مسایل اجتماعی و سیاسی وجود دارد. دو توهم وجود دارند که ما باید از لغزش به درون آن ها خودداری کنیم. نخست اینکه در خود جنبش و به خاطر جنبش، باید به این نگرش که سیاست کثیف است و کسی نیابد در مورد مقوله قدرت بیاندیشد، پایان دهیم. هنگامی‏که شما چنین رفتاری را انجام می‏دهید، بر خلاف خواست قلبی خود، قدرت غالب فعلی را در راس امور تنها می‏گذارید.

دومین توهم اینست که گمان کنید سیاست حقیقی و یا عرصه سیاست حقیقی، تنها جولانگاه احزاب است و هنگامی ‏که امور واقعی آغاز شوند، تنها احزاب خواهند بود که از پس اداره امور برخواهند آمد و این تنها می‏تواند در یک عرصه نهادی رخ دهد.

من فکر می‏کنم که ما باید با این ایده شروع کنیم که جنبش فعلی جنبشی برای بازتعریف سیاست است. هنگامی‏ که می‏گوییم "بازتعریف سیاست"، دو مورد را مد نظر داریم. از یک سو، شما اشتیاق بازسازی سیاست را کسب کرده اید اما جنبه دیگری نیز وجود دارد، اینکه وقتی شما بار دیگر شروع به یادگیری سیاست می‏کنید، می‏توانید از سطوح پایین تر از سازمان های سیاسی آغاز کنید. موضوع، رها کردن روابط سلسله مراتبی است و تصوری ساده در این مورد که اکنون میلیون نفر از مردم وجود دارند که با پروژه رستگاری و رهایی درگیر شده اند.

این مرحله شامل گرده افشانی جنبش در درون بوسیله چشم اندازی ضد سرمایه داری می‏شود که از دو طریق قابل انجام است؛ راه حلی فوری برای پایان دادن به بحران، و پرسش های اساسی استراتژیک. من یک مثال از اهمیت پرسش های استراتژیک دارم. اکنون سوال کلیدی اینست که آیا ما به امور مالی اجازه می‏دهیم که قدرتی فراتر از همه چیز داشته باشد و یا اینکه ما کنترلی عمومی ‏را بر نظام مالی تحمیل می‏کنیم؟ آیا ما بانک های خصوصی را مصادره می‏کنیم؟ آیا ما نظام بانکی را اجتماعی می‏کنیم آن هم تحت گونه جدیدی از خدمات عمومی ‏که توسط کارگران و کابران بانک ها کنترل می‏شود؟  چرا که اجتماعی سازی به معنی ملی کردن نیست. این اجتماعی کردن از پایین به بالا است و نه جایگزین کردن یک رئیس از بخش خصوصی با یک رئیس از بخش عمومی.

این طرحی ضروری برای حل بحران است، که پرسش هایی استراتژیک را ایجاد می‏کند، اما ما نباید از بحث کردن در جنبش بهراسیم. رابطه ما نسبت به مالکیت، نسبت به قدرت، چگونه قدرت را در اختیار می‏گیریم بدون اینکه تحت اختیار قدرت دربیاییم. این ها پرسش های کوچک و یا تازه ای نیستند اما ما باید آن ها را با کسانی که در فرآیند سیاسی سازی حضور دارند، در میان بگذاریم.

ما می‏بینیم که بادهای تاریخ به سرعت تغییر می‏کنند. ما نباید خودمان را فریب دهیم؛ اکنون سرمایه داری، متاسفانه قوی تر است و پیروزی های بیشتری نسبت به ما کسب کرده. اما انقلاب های عربی فضای مناسبی را برای نسل من مهیا ساخته اند. آن ها اثبات کردند که ما اکنون در جهانی انقلابی حضور داریم.

برای من، بیست سال بود که برای بسیج سازی و دفاع از ایده انقلاب در جهانی بدون انقلاب تلاش می‏کردم. اما این دیگر درست نیست، و تجربه های عملی معمولا موثرتر از همه راه حل هایی هستند که در کنگره هایی که همه گروه های مختلف ضد سرمایه داری در آن حضور داشته اند، رای آورده اند. دانیل بانسه، دوستی که متاسفانه دیگر در میان ما نیست، اغلب یک دوراهی اساسی را میان فعالیت و سیاست مشاهده می‏کرد که آن را ناسازگاری زمان نام نهاده بود. بین سودآوری کوتاه مدت و نیازهای اجتماعی انسان یک تناقض حل نشدنی وجود دارد؛ میان معاملات سهام کوتاه مدت و توسعه زیست محیطی بلند مدت،  یک تناقض حل نشدنی وجود دارد. بنابراین اکنون یک فضای ضد سرمایه داری جهانی وجود دارد. مشکل اینست که ما چگونه قصد داریم این فضا را از موقعیتی رادیکال و متحد به اشغال خود درآوریم.

راه حل، آرمانشهر نیست و فکر کردن به نظام دیگری در کنار سرمایه داری نیز امکان ندارد- مانند این می‏ماند که فکر کنیم سرمایه داری با چهره ای انسانی امکانپذیر است. چرا که در سال 2008، همه آن ها، سارکوزی در راس آن ها، یکصدا گفتند که نظام سرمایه داری را انسانی می‏کنند. شبیه اینست که از کوسه ها بخواهید که خوردن ماهی ها را متوقف کنند. آرمانشهری نیز وجود ندارد. ما باید بتوانیم رئالیسم سیاسی را به کار بگیریم و از وارد خیال پردازی نشویم و البته در هیمن حال اجازه دهیم که رویاهایی که در فرآیند خیزش در سرهای ما بود، همچنان برقرار باشند.

پاسخ به سوالات

در مورد واکنش چپ ها و اتحادیه های صنفی نسبت به بحران اروپا

با توجه به فرانسه و اروپا، بسیج سازی اجتماعی مهمی ‏ایجاد شده چرا که تاثیر بحران، شدید بوده است. شبکه هایی برای هماهنگی وجود دارند، تولد جنبش اتحادیه، تولد مبارزه علیه جهانی سازی، و ما یک ماه پیش جلسه ای اروپایی را در لندن برگزار کردیم. اما تنها شبکه ها وجود دارند و هنوز به میزان کافی قوی نشده اند که مقابله با بوروکراسی های اتحادیه ها برخیزند. از سوی دیگر، می‏توان تصور کرد که در یک هوشیاری عمومی ‏برای اولین بار، این درک ایجاد شده که ما می‏توانیم اعتصابی سراسری داشته باشیم و یا یک اعتصاب کم و بیش عمومی، در محدوده ای از کشورها مانند فرانسه، اسپانیا، یونان، پرتغال و غیره. اکنون ایده نخستین اعتصاب اینست که در یک روز، برای اولین بار، همه گروه های مختلف مردم با یکدیگر به خیابان ها بیایند که این می‏تواند نقطه ای باشد برای حمایت از مبارزات داخلی ما. باید گفت که ما به دنبال یک نقطه مشترک هستیم، فراتر از مرزهایمان چرا که این ایده می‏تواند قوی تر باشد و آن را توسط مردم بیشتری به اجرا بگذاریم و بنابراین روز بعد از آن ما قدرت بیشتری برای ادامه اعتصاب در کشورهای خودمان خواهیم داشت.

در مورد سوالی که در مورد رابطه میان اعتصاب و اشغال مطرح شد. برای مثال در فرانسه ما جنبش "خشمگینان" را کمی‏زودتر از آنچه باید، مشاهده کردیم که جنبشی اجتماعی بود در مورد مستمری بازنشستگان. میلیون ها نفر در خیابان بودند با دولتی که می‏گفت: ممکن است حتی افراد بیشتری از شما به خیابان بیایند اما ما اصلاحات را تصویب خواهیم کرد.

پس جنگ طبقاتی دولت به طور علنی به ما می‏گفت که اگر می‏خواهید اصلاحات لغو شود، باید گلوی ما را بفشارید و در نتیجه مجبور خواهید بود که اقتصاد را مختل کنید. شما می‏توانید اقتصاد را مختل کنید؟ همه مقامات اتحادیه ها به تلویزیون آمدند تا به ما بگویند که خیر، خیر، ما نمی‏توانیم اقتصادی را مسدود کنیم. جریان نبرد طبقاتی در این لحظه از پایه منحرف شد، جریانی که می‏توانست در مقابل دولت، به ضد حمله ای دست بزند که اعتصاب سراسری را در بر بگیرد.

ما شاهد غیبت فعالیت های اشغالی طی اعتصاب ها بودیم. در آن لحظه ما به میزان کافی بالغ نشده بودیم که این کار را انجام دهیم. اما اگر سه یا چهار میلیون نفر در خیابان ها داشتیم و چند صد نفر در چادرها، ممکن بود در مورد ادامه اعتصاب فکر کنیم. ما تجربه اکنون را نداشتیم. این همان ناسازگاری زمان است که دانیل در موردش صحبت می‏کرد که به ویژه در لحظاتی مانند این ناخوشایند است.

در مقابل، جنبش خشمگینان در اسپانیا و یونان مشغول بحث بر سر این موضوع با اتحادیه های صنفی هستند. ابتدا نسبت به  اتحادیه ها نظراتی محتاطانه و حتی خصمانه وجود داشت اما در فرآیند رفتار سیاسی، ارتباط با آن ها ایجاد شد و اکنون در این کشورها، به شیوه ای پراکنده، دولت مجبور است که با جنبش خشمگینان و جنبش اعتصاب عمومی ‏یکجا سروکله بزند. هرچند آن ها تناقض هایی با یکدیگر دارند، برای مثال به آنچه در یونان می‏گذرد بنگرید، اما اندک اندک همگرایی در حال ایجاد شدن است. من این را می‏گویم چرا که مسوولیت ما در اروپا، نزدیک کردن اتحادیه صنفی به جنبش خشمگینان است و بالعکس.

در مورد جنبش خشمگینان و حزب ضد سرمایه داری نوین

با توجه به پرسشی در مورد تاثیر سیاسی این نوع جنبش ها بر احزاب سیاسی باید بگویم هنگامی‏ که ما حزب ضد سرمایه داری نوین را ایجاد کردیم، برای دو امر تلاش کردیم. نخست اینکه به گروه های مختلف ضد سرمایه داری بگوییم که آموخته ایم که فصل جدیدی از تاریخمان را بنگاریم. ما نیاز داشتیم که از اختلافاتی که برای متحد شدن در مورد مسایل اساسی داشتیم، فراتر رویم. دومین موردی که ما برای آن تلاش کردیم، ادغام شیوه های جدید فعالیت و تفکر در مورد این بود که منطق سیاسی ای که ما از آن بهره می‏بردیم دیگر با جنبش های اجتماعی تازه که از سال 1995 به بعد می‏دیدیم، قابل انطباق نیست. من نمی‏خواهم با بیان اینکه ما باید چیزهای جدید را با چیزهای جدید بسازیم، عوامفریبی کنم. ما باید تلاش کنیم که چیزهای جدید را با ترکیبی از جدیدها و قدیمی‏ها ایجاد کنیم. برای مثال، ما تلاش کردیم که عملکرد فعال خود را تغییر دهیم و در شکاف های سابق فرو نیفتیم.

راهی برای فعال ماندن در اتحادیه کمونیست انقلابی وجود داشت که نیازمند توانایی سیاسی زیاد و تغییرات ساختاری سازمانی بود، حتی اگر اتحادیه کمونیست انقلابی واقعا جایگاه رفیعی داشت اما با این وجود برخی از بخش ها را کنار گذاشته بود. در این مورد مثالی می‏زنم: اگر شما یک مامور پست باشید که 6 صبح از خواب برمی‏خیزد، حضور شما در جلسات سیاسی که تا پاسی از شب به طول می‏انجامد غیرممکن خواهد بود. پس ما تلاش کردیم که شیوه های انعطاف پذیرتری بیایم. ما اجازه دادیم که افراد آزادی عمل بیشتری در مورد تناوب و اندازه جلسات داشته باشند چرا که حقیقت اینست که برای برخی حضور در جلسات کوچکتر، راحت تر است.

ما احتمال ایجاد گروه های دوستی را نیز در نظر گرفتیم. همه اینکه بر روی کاغذ عالی به نظر می‏رسد و باید به طرزی باورنکردنی خوب عمل می‏کردند اما در عمل کمی‏ پیچیده تر شد. در هر صورت، در آغاز برای حزب ضدسرمایه داری نوین بسیار عالی بود؛ ما تجربه ای داشتیم که پیشتر با آن مواجه نشده بودیم. در جلسات افرادی شروع کردند به صحبت کردن که پیشتر حرفی نمی‏زدند؛ به بیان دیگر، همه آن هایی که جامعه سرمایه داری آن ها را به سکوت واداشته بود: زنان، کارگران، جوانان و مهاجرین.

در حزب ضدسرمایه داری نوین ما مشکلاتی نیز داشته ایم. من معتقدم که شما آن ها را می‏دانید: آن ها طی یک سال و نیم گذشته جریان داشته اند. بحث های پیچیده – که البته به حقیقت مربوط می‏شد و ما آن ها را به شیوه دموکراتیک سازمان دادیم. نکته جالب در نشست های ما بار دیگر، شنیدن سخنان کسانی است که پیشتر کمتر به سخن می‏آمدند. چرا که ما پیشتر به میزان کافی بر شیوه های تازه عملکرد اصرار نورزیده بودیم.

ادغام یک فرهنگ فعالیت جدید کار ساده ای نیست و ما تنها می‏توانیم حین انجام دادن، بیاموزیم. هیچ راه حل معجزه آسایی وجود ندارد. همینطور هنگامی‏که شما تلاش می‏کنید تا تمایلات مختلف سیاسی را یکپارچه کنید. در حزب ضد سرمایه داری نوین، فعالانی حضور دارند که پیشتر حتی تروتسکیست هم نبودند، افرادی که از حزب کمونیسم آمده اند، افرادی که از حزب لیبرتارین چپ آمده اند، افرادی از میان فعالان رادیکال محیط زیست، و اعضای رادیکال اتحادیه ها که هیچ کدام پیشینه سیاسی یکسانی ندارند. اما ما تلاش کردیم فرمولی را به کار گیریم که از جنبش های مختلف، بهترین بخش آن را جذب کنیم. و من معتقدم که این شیوه از برخی جهات مارا به جلو سوق داد. برای مثال، در مورد موضوع محیط زیست، هویت سیاسی حزب ضد سرمایه داری نوین "اکوسوسیالیسم" است و ما خودمان را اکوسوسیالیست می‏دانیم.

ما اکنون سیاست رادیکال را به جنبه های مهم جنبش محیط زیست مرتبط می‏سازیم چرا که مذاکرات در مورد گرم شدن زمین با ناکامی‏همراه بوده است. قدرت هسته ای فرانسه توسعه زیادی یافته و سبزها به عنوان یک حزب نهادی در آشپزخانه سیاست در حال پخته شدن همراه با حزب سوسیالیست است. و آن ها برخی از برنامه های سیاسی خود را انکار کرده اند.

ما این توانایی را داشتیم که دیگر فرهنگ های سیاسی را از منظر فرد گرایی با جریانات لیبرتارین چپ ادغام کنیم. من می‏توانم مثال های متعددی را ذکر کنم اما فکر می‏کنم که فلسفه کلی اینست که گفته شود که ما یک سازمان سیاسی هستیم که معتقدیم پروژه واضحی برای جامعه ای که جایگزینی برای جامعه سرمایه داری نیست، وجود ندارد؛ خلاصه ای از تاریخ سیاسی 100 سال اخیر، نشان از ضرورت بازتولید راه حل های سیاسی جدید توسط ما دارد که البته برای آن نباید از نقطه صفر آغاز کرد، چرا که ما نیز تاریخ خودمان را داریم اما با این وجود باید راه حل ها را از نو اختراع کرد. به این معنی که ما باید بار دیگر در مورد شیوه دموکراتیک از برنامه ریزی رویا پردازی کنیم. برای مثال، در مباحث سیاسی فرانسه، موضوع برنامه ریزی پرسشی است که توسط فعالان محیط زیست مطرح شده و نه حتی توسط بیشتر جریان های رادیکال.

ما در فرانسه شخصیتی داریم به نام نیکولا رولو که به هیچ وجه یک چپ افراطی نیست و ضد سرمایه داری نیز به حساب نمی‏آید و در مورد برخی موضوعات موضع به شدت مبهمی ‏دارد اما ارزش این را دارد که مواضعش بیان شود. او اندیشه سیاسی ثابتی ندارد اما ناگهان بر اساس تجربیات شخصی اش ایده ای را مطرح کرد که ما دقیقا جهت برنامه ریزی برای اقتصاد به آن نیاز داشتیم. البته او اینگونه نگفت اما منظور اصلی ایده او اینست که ما باید از نیازهای جامعه شروع کرده و پس از آن شیوه ای از تولید را ایجاد کنیم که متضاد اقتصاد بازار باشد.

او دقیقا اینگونه نظرش را مطرح نمی‏کند اما با این وجود بحث او فضا را برای آنچه برنامه ریزی دموکراتیک خواهد بود، باز می‏کند. البته ما با این پرسش مواجهیم که چگونه اجازه ندهیم که برنامه ریزی به فرآیندی بوروکراتیک تبدیل شود. برای پاسخ به این پرسش ما همچنین باید به منازعات میان نیازهای فعلی و پروژه های فعلی و چشم اندازهای بلند مدت بنگریم. نبرد علیه بوروکراسی، مبارزه ای برای اکنون و اینجا است، در سازمان ما و هرجایی که حضور داشته باشند، در اتحادیه های صنفی و سیاسی و در راه حل های سیاسی که ما برای آن ها تلاش می‏کنیم.

برای مثال ما یک بحثی داریم: موافق یا علیه ملی کردن. و اینکه آیا ملی کردن بانک ها و خدمات عمومی ‏رضایتبخش است یا تنها مالکیت را دولتی کرده و نتیجه ای برای اجتماعی کردن این نهادها ندارد؟ به همین خاطر من پیشتر نیز به این نکته اشاره کردم. ما باید بر اجتماعی کردن تاکید کنیم و نه ملی کردن. چرا که این نشان می‏دهد که شیوه دیگری از عملکرد خدمات عمومی‏خواهد بود، همراه با کنترل دموکراتیک مستقیم بر روی گردش مالی، لغو تصمیم گیری های دولتی و پرداخت پول به کسانی که مسوول انجام این کار هستند. همه این ها موضوعاتی سیاسی برای امروز و فردا هستند.

از آنچه که ما در مورد چگونگی عملکرد جنبش خشمگینان درک می‏کنیم، متاسفانه در این لحظه به نظر می‏رسد که آن ها به طور کلی از طریق اجماع عمل می‏کنند که این سدی بزرگ در مقابل توسعه جنبش محسوب می‏شود و البته بازکردن این گره نیز کار سختی است. چرا که میان خواست اتحاد در میان همه اعضا و اخذ همزمان تصمیمات ویژه برای توسعه جنبش، تناقض وجود دارد.

از منظر سیاسی، همه ما موافق چنین شیوه ای از سازمان دهی یک جنبش نیستیم و برای این عدم توافق، دو دلیل داریم: نخست همانطور که پیشتر نیز گفتم، ما فکر می‏کنیم که شیوه فعلی جلوی توسعه جنبش را می‏گیرد و دیگر اینکه این روند در طول زمان دیگر دموکراتیک نخواهد بود. آنچه ما درباره خودمان می‏گوییم برای همگان صادق است. ما می‏گوییم باید تلاش کنیم که آنچه برای فردا پیشنهاد می‏دهیم را در واقع امروز اجرا کنیم. اما ما برای جامعه ای که همگان در آن طرز تفکر یکسانی داشته باشند مبارزه نمی‏کنیم. در سوسیالیسم، تاکنون آنطور که ما آن را تصور کرده ایم، پرسش هایی اساسی وجود دارد که می‏تواند به متفرق ساختن افراد ادامه دهد. پرسش هایی بر پایه اینکه کدام مردم آن ها را سازمان دهی خواهند کرد، برای مثال در مورد موضوع سیاست های بخش انرژی و راه حل های آن، اختلاف نظر بسیار مهمی ‏وجود خواهد داشت. از نظر ما تناقضی میان دموکراسی مستقیم و حق رای فراگیر وجود ندارد. چالش اصلی اینست که نظامی ‏سیاسی ایجاد کنیم که نمایندگی قدرت را تا حد امکان توضیح داده و محدود کند.

باید گفت که هرآنچه را که ما می‏توانیم در موردش محلی تصمیم بگیریم، باید در سطح محلی باقی بماند. اما اکنون در این جامعه نمی‏توانیم در مورد تمام مسایل، محلی تصمیم گیری کنیم  چرا که نیازمند همکاری میان فعالان است. پس شما به انجمن هایی نیاز خواهید داشت که محلی نباشند، جایی که هر گروهی بتواند نماینده ای را به آن بفرستند تا در مورد مسایلی که فراتر از محلی است، تصمیم گیری کند.

ما نباید از چنین بحث هایی بهراسیم. اکنون مشکل اینست که نوعی بی اعتنایی نسبت به احزاب سیاسی به چشم می‏خورد. و واضح است که در واقع چنین رخدادی توجیه پذیر است. برای اینکه کاملا صادق باشم، چنین روندی حتی در میان احزاب به شدت چپ گرا نیز صادق است. پس ما باید جنبش های بعدی را صادقانه بسازیم. بدون تلاش برای استفاده ابزاری از آن ها، بدون تلاش برای پیگیری منفعت شخصی و یا بدون اینکه به دنبال بهره بردن تنها از آن ها باشیم. در سوی دیگر، این در واقع به ما اجازه می‏دهد، هنگامی‏که چنین نگرشی داریم، با آن هایی که به این جنبش ها جان بخشیدند، واقعا صادقانه به بحث بنشینیم و از بیش از محتاط بودن اجتناب کنیم. البته این درست است که راه ساده ای برای آن وجود ندارد.

به همین ترتیب، جهانشمول کردن جنبش نیز نیازمند بحثی صادقانه در میان ما است. چرا که این تنها پرسشی در مورد رد اولویت های جنبش نیست. این یک احساس انترناسیونالیستی در جنبش است و چالش پیش رو ما به کار بردن ابزاری برای تحقق و رشد آن است. و ما می‏دانیم که یک رویکرد جدی است که می‏تواند تحقق آن را ممکن سازد. و البته چنین روندی مسایلی اساسی را ایجاد خواهد کرد مانند اینکه مبارزه ما با امپریالیسم خود چقدر پیچیده می‏شود چرا که ما می‏توانیم با انقلاب های عربی احساس همدردی کنیم اما هنگامی ‏که بحث تهدید منافع فرانسه در این کشورها پیش می‏آید، در برخی بخش های جنبش های اتحادیه های صنفی، این همدردی رنگ می‏بازد.

در مورد احزاب رسمی ‏چپ و شرایط سیاسی فرانسه

ما در فرانسه از آغاز علیه راست ها مبارزه کردیم و در حقیقت به این خاطر که از سارکوزی به تنگ آمده ایم (سخنرانی مربوط به زمانی است که سارکوزی هنوز رئیس جمهور فرانسه بود). اما می‏دانیم که حزب سوسیالیست نیز سیاست های ریاضتی مشابه آنچه در یونان و اسپانیا مشاهده شده را به کار خواهد گرفت. پرسش پیش روی ما اینست که حضور در زمینه اجتماعی، سیاسی و انتخاباتی نیازمند نگرشی سیاسی برای آن هایی است که خود را از منظر سیاسی بازسازی کرده اند و به خصوص نسل جوان. و در همین زمان داشتن نگرشی سیاسی برای فعالان حزب چپ که روحیه خود را از دست داده اند، چنین افردی در حزب سوسیالیست و حزب کمونیست وجود دارند.

اما داشتن نگرشی سیاسی برای هر دو گروه در زمانی واحد، پیچیده است. برای مثال در حزب ضدسرمایه داری نوین ما افراد جوانی را داریم که به خاطر مبارزه با در خطر قرار گرفتن حمایت های اجتماعی به ما پیوسته اند. جوانانی که در محله های فقیرنشین زندگی می‏کنند و هرگز در یک حزب سیاسی حضور نداشته اند و در همین حال و در نشستی مشترک ما میزبان فعالانی هستیم که برای 30 سال در حزب کمونیست حضور داشته اند. چنین وضعیتی می‏تواند مشکل زا باشد. پس مدیریت آن پیچیده است اما ما تلاش می‏کنیم که در لحظات سخت و آسان از پس آن بربیاییم. در فرانسه، مانند همه اروپا، ما در مرکز زمانه واکنش سیاسی قرار داریم. آنچه باید گفت و من می‏خواهم صحبت هایم را با آن به اتمام برسانم، اینست که تناقض بزرگ برای ما اینست که ما در بحران سرمایه داری زندگی می‏کنیم و با اینحال هنوز اکثریت سازمان های ضد سرمایه داری خود در بحران به سر می‏برند. یا اینکه تعطیل شده اند و یا اینکه دقیقا به این خاطر در بحران هستند که ما قادر نبودیم پیروزی هایی اجتماعی را بدست آوریم. ما در حزب ضد سرمایه داری نوین چنین قضیه را مشاهده کرده ایم. منحنی موفقیت و محبوبیت ما ارتباط مستقیمی‏ با پیروزی های اجتماعی دارد. اوج محبوبیت ما در فرانسه زمانی بود که در رفراندوم اروپا پیروز شده بودیم و همچنین هنگامی‏که بسیج سازی موفقی را در مورد قانون نخستین قرارداد کاری ترتیب دادیم.

در آن لحظه، ما حزبی بودیم که همگان به آن می‏نگریستند. آن ها می‏گفتند: "اوه، به آن رفقا بنگرید، آن ها بر حق هستند، ما پیروز خواهیم شد." پس تبدیل شدن به فعال سیاسی اینست که قادر به مدیریت چنین لحظه ای باشیم، چه لحظه های خوب و چه لحظه های بد. این همچنین یکی از نکات کلیدی است هنگامی‏که با مردم حاضر در جنبش اشغال وال استریت و دیگران جنبش های خشمگینان صحبت می‏کنیم. افرادی هستند که این جنبش ها را رهبری می‏کنند. صحبت کردن با آن ها در مورد سیاست همچنین شامل نحوه عمل کردن در این لحظه های خاص می‏شود، هنگامی‏که مردم زیادی بیرون نمی‏آیند. چگونه باید تجربیاتی که در گذشته داشتیم را حفظ کنیم؟

برای داشتن حافظه و آگاهی نسبت به آنچه در گذشته رخ داده، شما نیازمند برخورداری از احزاب، سازمان ها و گروه هایی هستید. مهم داشتن مجموعه هایی سیاسی است که ما باید خواسته هایمان را بر پایه این ساختارهای سیاسی جمعی بیان کنیم.

در مورد انقلاب های عربی

در واقع انقلاب های عربی به ما این نکته را یادآوری می‏کنند که انقلاب ها یک فرآیند هستند. برخلاف آنچه به ما گفته می‏شود، انقلاب ها یک روزه رخ نداده اند. تنها در یک بعد از ظهر رخ نداده اند، حتی اگر بعد از ظهری شگفت انگیز را از سر گذرانده باشند. این یک فرآیند است با همه بالا و پایین هایش.

آنچه بر من به شدت تاثیرگذار است، این حقیقت است که انقلاب های عربی یک فرآیند کلی انقلاب بودند اما پیچیدگی هایی نیز داشتند. دو چهره ضد انقلابی در این انقلاب ها حضور داشتند. نخست، دیکتاتوری و چهره دیگر قدرت های امپریالیست بودند که تلاش می‏کنند انقلاب ها را به نفع خود مصادره کنند که مداخله نظامی‏ نیز بخشی از آن است. در همین زمان، انقلاب های عربی از بازتوزیع قدرت در میان قدرت های امپریالیست بهره بردند. بدون وجود این لحظه خاص از افول تاریخی قدرت های سنتی سرمایه داری، که پیشتر در موردش صحبت کردم، گمان نمی‏کنم که چنین پایانی بر انقلای های تونس و مصر و به تبع آن بن علی و مبارک رقم می‏خورد. ما در آن لحظه انقلاب هایی را نداشتیم که مجبور باشند با امپریالیست هایی که جهان را اداره می‏کنند، کنار بیایند.

از منظر چپ انقلابی، درسی برای ما وجود دارد. همه رفقای ما از وقوع این انقلاب ها غافلگیر شدند. حتی انقلابی هایی که برای 30 سال فعالیت زیرزمینی داشتند همگی گفتند: "ما نخستین کسانی بودیم که از آنچه رخ می‏داد شگفت زده شدیم." آن ها حتی از بی ثباتی های ناشی از آنچه رخ داد، نا امید شده بودند. هنگامی‏ که چنین میلی به انقلاب وجود دارد، ما تقریبا احساس در حاشیه قرار گرفتن می‏کنیم، حتی زمانی که خود را انقلابی می‏دانیم. و بنابراین ما نیاز داریم که اندیشه سیاسی واقعی را به کار بگیریم. اکنون ما دریافته ایم که انقلاب نیازی به انقلابیونی ندارد که جرقه آن را بزنند.

از سوی دیگر، در یک فرآیند انقلابی، بیش از همیشه نیاز به متحد کردن کسانی که در جهت خاصی حرکت می‏کنند، به چشم می‏خورد و این چالش هر روز رفقای ما در کشورهای عربی است. چنین شیوه هایی شاید آنطوری نباشند که سازمان های انقلابی ما تاکنون به آن ها خو گرفته بودند.

مخصوصا جایی که انقلاب در قوی ترین نقطه فرآیند خود قرار دارد، که می‏تواند از احزاب ما فراتر برود، ما باید با این مردم ارتباط برقرار کنیم، چرا که باید تا آنجا که امکان دارد از تجربیات آن ها بیاموزیم و آن ها را در مبارزات خود به کار ببندیم. و من گمان می‏کنم انقلابیون و انترناسیونالیست ها به میزان کافی چنین کاری را انجام نداده اند.

آنچه من آموخته ام اینست که هرگز رخدادها آنطور که ما انتظار داریم، رخ نمی‏دهند. ما نیاز داریم که سازمان هایی سیاسی را تجربه کنیم اما این سازمان های انقلابی باید سازمان هایی باز باشند، آن ها باید همواره در جنبش حضور داشته باشد چرا که تنها اشتباه تاریخی که ما به عنوان یک انقلابی می‏توانیم مرتکب شویم اینست که بیرون از جنبش قرار بگیریم و نه درون آن. گاهی شما باید بدانید که چگونه به سمت بالای رودخانه شنا کنید، اما حتی شنا کردن بر خلاف جریان آب نیز نیازمند اینست که شما درون رودخانه باشید، نه اینکه لب رودخانه بنشینید و جریان آب را تماشا کنید. این مثل یک گرایش کلی سیاسی پر اهمیت است.

بار دیگر در مورد دموکراسی و اجماع

آخرین نکته در مورد دموکراسی، از نقطه نظر جنبش و احزاب من می‏فهمم که چرا مردم از اجماع استفاده می‏کنند. در آغاز، همواره دلایل خوبی برای این کار وجود دارد. در اروپا دلایل قابل قبولی به چشم می‏خورد. اما مشکل اینست که این نمی‏تواند خود به تنهایی نقطه پایانی باشد چرا که در میان مدت مشکلات زیادی را برای جنبش ایجاد خواهد کرد؛ مشکلاتی برای بقا و تناقض هایی برای بهبود سیاسی.

شما می‏توانید از طریق احزاب سیاسی و به کار بردن شیوه اجماع، جنبش را بهبود ببخشید. اما چنین روشی باعث خواهد شد که دیگر راه حل های سیاسی تولید نشوند، که به معنی اینست که راه حل های سیاسی یا از بیرون وارد خواهند شد، و یا در انتخابات ها و یا توسط احزاب نهادی. در یونان و در اسپانیا همین حالا نیز کلاغ های بر فراز جنبش ها به پرواز درآمده اند که به آن هایی که قصد دارند وارد فرآیند سیاسی شوند می‏گویند که "با ما بیایید و خواهید دید که جنبش نمی‏تواند کاری با سیاست داشته باشد." برای من، سازمان بخشیدن به جنبش و عمل دموکراتیک ذاتا با یکدیگر مرتبط هستند و هیچ تناقضی میان آن ها نیست. ممکن است تنش هایی وجود داشته باشد اما ما راه بهتری سراغ نداریم برای اینکه این امکان را فراهم آوریم که آن هایی که نظر مخالفی دارند بتوانند نظرشان را ابراز کنند و بتوانند خودشان را بر اساس نظر مخالفشان سازمان دهی کنند.

برای مثال در اتحادیه کمونیست انقلابی، من برای ده سال در اقلیت قرار داشتم. بارها و بارها، قصد خروج از سازمان را داشتم. من به گرایشی تعلق داشتم که تجربیات خودش را داشت. برخورداری از تجربه شخصی با خود اعتقاد به هوش بشر، ایمان به هوش فعالان جنبش را به همراه دارد.

اکنون آنچه من می‏گویم روی کاغذ زیبا به نظر می‏رسد. همین حالا نیز همانطور که پیشتر گفتم، مباحثات در حزب ضد سرمایه داری نوین بسیار پیچیده هستند، شما برای یافتن راه به نقشه راهنمای مترو احتیاج دارید. گرایش ها و حساسیت های بسیاری وجود دارند که کار را سخت می‏کنند. اما ما نمی‏توانیم فعالی سیاسی باشیم که خارج از شرایطی که جنبش در آن قرار دارد، زندگی می‏کند. هنگامی ‏که هیجان ها در جنبش فروکش کنند، ما نیز به همان وضع دچار خواهیم شد.

سازمان های دیگری نیز در فرانسه وجود دارند که برای مواجهه با چنین شرایطی شیوه مخصوص به خود را دارند. هنگامی‏ که دچار افول و یا شرایط سختی می‏شوند، پنجره را می‏بندند و می‏گویند: "اکنون ما نیز دیگر اقدامی‏نمی‏کنیم." و همه نیز موافقند.

این روش می‏تواند به کار گرفته شود اما مشکل اینست که با جامعه ای که ما می‏خواهیم بسازیم در تعارض کامل قرار دارد. پس در غیاب تبدیل شدن به لیبرتارین، من معتقدم به عقیده سیاسی معتقدم و نه دیسیپلین سیاسی. 


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir