بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : شنبه 22 تير 1392      11:42
تجربیات زندگی در بزرگترین اقتصاد جهان

مسافر یا مهاجر؟

امیرحسین مهدوی،روزنامه نگار اقتصادی، دو سالی می شود که به عنوان دانشجوی علوم سیاسی در امریکا تحصیل می کند. تجربیات او از زندگی در بزرگترین اقتصادجهان نمایی از زندگی شهری مدرن را نمایش می دهد. یادداشت کوتاه او با عنوان شهروند جهانی در هفته نامه آسمان به چاپ رسیده است و نسخه ای از آن در اختیار سایت اقتصاد ایرانی قرار گرفته است.

غلبه حس غریبگی در بدو ورود به سرزمین جدید مدام تازه وارد را با پرسش مسافرم یا مهاجر ، روبرو می کند. ماشین ساده ساز و رنجِ کاهِ عقل بکار می افتاد تا از شرِّ پیچیدگی های مملکتی که ربطی به تجربه تولد تا 30 سالگی ات ندارد ، آزادت کند. نهیب می زند که مسافر هستی و چوب خط کشیدن روز بازگشت را از همین حالا شروع کن. اما مثل همه خِیرهای بی زحمت دنیا این پاسخ ساده هم مُسکنِّی است موقت.در واقع هیچ اهمیتی ندارد که بعد از یک برنامه درسی دو ساله قصد بازگشت داری یا پنج ساله یا بیشتر یا کمتر،حتی برای یک ترم هم نباید مسافر باشی! باید  آن حدیث مشهور را تعمیم دهی و طوری زندگی کنی که انگار تا ابد مهمان اینجایی و طوری بیاندیشی که انگار همین فردا برای تهران بلیت داری! نمی دانم این،پرفایده ترین راهبرد است یا نه ، اما در تجربه شخصی کمترین فایده اش بالا بردن بهره وری این ساعات پرهزینه است.اقتضا چنین راهبردی این است که تلاش کنی تا در تعامل با محیط پیرامون از وضعیت مهمان به مقیم برسی و با جذب شدن نسبی در جامعه بدنبال کامیابی باشی.از اینجا به بعد از تماشاگر به کنشگر تغییر نقش می دهی و وارد چالشِ فهم دنیای اطراف می شوی.چون قرار است فرض کنی «عضو» این محیط هستی نه مهمان.پس باید شیشه ویترین توریستی را بشکنی و وارد تعامل با جامعه شوی.باید ارتباط برقرار کنی.قانون های نانوشته را از بَر کنی و قاعده بازی را یادبگیری.خیلی راحت نیست! فقط یک نمونه را بخوانید:

خارجی ها از تکرار واژه های مثبت و پر شعف در محاوره آمریکایی تعجب می کنند.آمریکایی ها با ربط و بی ربط درباره  آفتابِ آسمان تا مزه قهوه ، مثل نقل و نبات از عباراتی مثل فوق العاده ، چه جالب ،چه عالی،حیرت انگیز و... استفاده می کنند.می مانی که آیا واقعا این یک تیکه پیتزا یا آن خاطره مسخره از تماشای آتش بازی چهارم جولای اینقدر تحسین برانگیز است یا اینکه برای هم ادا در می آورند و نمایشِ خوشی را بازی می کنند؟ با همه مشکلات شغلی و مالی و عاطفی باز هم اینقدر راضی اند یا الکی خوشی های شوها و سریال های عامه پسندشان در متن زندگی واقعی هم جریان دارد.دیدن فیلم آمریکایی در سینما یکی از راه حل های این معادله است.یک تیر و چند نشان خوبی است برای سردر آوردن از این جلوه فرهنگ آمریکایی.تِم فیلم ها ، کم و زیاد استقبال مردم و لحظات خنده دار برای تماشاچی همه داده های خوبی را برای کشف رمز هنجارهای جامعه می دهند. آنجاست که در       می یابی سینما و تماشاچیان آمریکایی از کمدی رمانتیک مفرح «کارآموزی» تا فیلم سیاسی «سی دقیقه بامداد» همه تحقق رویای آمریکایی را از مسیر فردیت در زندگی شخصی توام با کارجمعی در جامعه دنبال می کنند.

رویای آمریکایی یا همان ایده "از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی" مولوی ، در جامعه ما هم به نام "تکنولوژی فکر" مشتری زیادی دارد. ایمان به توان نامحدود و قدرت پیشبرندگی انسان، مقدس ترین ارزش فرهنگ آمریکا است که در سینما و سرگمی سازی هم بازتاب دارد.دو ابزار لازمِ به چنگ آوردن این رویا هم حداکثرِ فردیت در حوزه خصوصی و بالاترین درجه جمع گرایی در جامعه(کار و درس و همه وجوه شهروندی) است. افرادی که شاید بیرون از محیط کار و تیم و دانشگاه یک دقیقه هم را ملاقات نکنند.خانواده هایی که فقط سالی چند معاشرت خانگی،آن هم با اقوام نزدیک دارند.همکلاسی هایی که بعد از چند ترم تحصیل هنوز از محل سکونت یکدیگر بی خبرند. همکارانی که از تجرد و تاهل سرنشین صندلی کناری بی اطلاع اند.همه این «فردها»-نه افراد-در لحظه شروع ماموریت به نحو غریبی «جمع»می شوند.تا بنا گوش به هم لبخند می زنند.جوری احوالپرسی می کنند که انگار در لحظه لحظه عمر نگران خوشی و ناخوشی هم هستند.بدیهی ترین ایده های هم را ستایش می کنند و از روبه رو شدن با هم مشعوف می شوند.با همه توان به خود،گروه و تک تک همکاران-همبازی ها،هم مدرسه یی ها،هم تیمی ها،همسفرهاو...- انرژی پمپاژ می کنند. اما به محض خاتمه ماموریت و رسیدن نوبت به زندگی شخصی ،مثل سیاراتی دور از هم، هرکدام به خلوت خود پرتاب می شوند.سیاراتی که منظومه یی هم برای ارتباط با هم ندارند.کُراتی واپاشیده که بلدند از دژ آهنین حوزه خصوصی خود حراست کرده و سایه شان هم از زمین زندگی دیگری عبور نکند.همزیستیِ اعجاب انگیزِ تفرق و انسجام خصلت حیرت برانگیز این جامعه است.فرمولی بسیار غریبه برای مهاجران شرقی که راه فراری هم از منبطق شدن با آن ندارند.خواه رویایت ادامه تحصیل باشد خواه داشتن مزرعه یی در یک ایالت جنوبی.باید بیاموزی در هر 24 ساعت یکبار تمام طولانی فاصله انفراد و اجتماع را بپیمایی.

رویا ها را می بینی.مسیر روشن است و رویا قابل حصول.اما باید یاد بگیری،باید تربیت شوی تا از دالان این هنجار و فرهنگ عبور کنی. شاید معنایِ زمینی"تا نگردی آشنا،زین پرده رمزی نشنوی" را هیچ کس به اندازه یک ساکن جدید ایلات متحده درک نکند!


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir