بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : شنبه 19 مرداد 1392      16:6

خاندان خاموشی ها/ برادر تکنوکرات

بخش اول: همراهی با شریف‌واقفی/ این گزارش شامل 10 بخش است که به صورت هفتگی در سایت اقتصاد ایرانی منتشر می شود.

هنگامی که مرحوم علامه کرباسچیان مدرسه علوی را به همراه جمعی دیگر از بازاریان بنیان گذاشت شاید تصور نمی کرد که دبیرستان او روزگاری چهره های پروش دهد که هر کدام در حکومت بعدی جایگاهی شاخص یابند. دبیرستان علوی مبارزان و دولتمردان بی شماری را پرورش داد که یکی از آنها هم فرزند چهارم خانواده میرزاعبدالله خاموشی بود.

ابوالحسن ده سال پس از علینقی متولد شد ولی در سال های بعدی عمر چنان برشتاب فعالیت های سیاسی و اقتصادی خود افزود که عقب ماندگی سنی از علینقی را جبران ساخت. ابوالحسن، فرزند میرزاعبدالله خاموشی همچون دیگر برادران، اعتقادات مذهبی را از پدر به ارث برد و در همراهی با اخوی بزرگ تر سیدتقی از دیگران کم نگذاشت. اما سرنوشت ابوالحسن قدری با دیگر اعضای خانواده متفاوت بود. او دبیرستان علوی را تجربه کرد، همان شانسی که دیگران پسران خانواده از آن محروم شده بودند: «در دوره برادرم علینقی، هنوز دبیرستان علوی تاسیس نشده بود. بنابراین من اولین فرزند پسر خانواده بودم که به علوی رفتم. علوی روزهای زندگی من را متفاوت کرد. دبیرستان علوی مجموعه ای از دانش آموزان مذهبی را گردهم آورده بود». ابوالحسن از پدر درس های بسیاری آموخته بود که یکی مذهب و دیگری اخلاق در کسب و کار بود: «پدر در کسب وکار یگانه بودند. ایشان اصلا اهل مخفی کاری و اصولی که برخی از بازاریان دارند، نبودند. به یاد دارم. در دوران کودکی به حجره پدر رفته بودم. همان روز یک فردی از دولت آمد و که شما قیچی خوب دارید؟ پدر یک نمونه را معرفی کردند و گفتند که قیمت آن 40 تومان است. خریدار گفت از این بهتر هم دارید؟ پدر پاسخ دادند شما تشریف ببرید سرچهار راه و حجره حاج آقا علاقه مند که ایشان قیچی های بهتری دارند با عنوان «یک بچه نشان» که بهترین قیچی بازار است. وقتی خریدار رفت به پدرم گفتم پس چرا مشتری را رد می کنی برود. او گفت جنس بهتری می خواست که من نداشتم. یک ساعت بعد همان فرد بازگشت و گفت حاج آقا آدرسی که داده بودید درست بود ولی قیمت قیچی های آنها زیاد بود اگر می شود از همین نمونه 40 تومانی خودتان به ما بدهید. وقتی او رفت پدرم به من گفت ببین اگر روزی قسمت تو باشد، این گونه می آید». میرزاعبدالله براساس دیدگاه های مذهبی خود ابوالحسن را راهی دبیرستان علوی می کند. پسر چهارم خانواده خاموشی ها هم در دبیرستان علوی قدم به راهی جدید می گذارد: «دبیرستان علوی جو مخصوص خود را داشت. در آنجا فضای مذهبی حاکم بود. به هرحال پدرم و دبیرستان علوی هر دو در شکل گیری باورهای ما نقش داشتند. ثروت برای ما نه انگیزه بود و نه اعتبار». ابوالحسن برخلاف دو برادر خود نسبتی با بازار نداشت. او یکسره از دبیرستان به دانشگاه می رود تا اصول نوین را بیاموزد. پایان دانشگاه هم برای ابوالحسن با آغاز دورانی تازه در کارخانه فیلور همراه بود:«از دانشگاه به این کارخانه و بخش رنگ سازی رفتم. در همین کارخانه بودم که انقلاب رخ داد».اما ابوالحسن در دبیرستان با بسیاری از چهره های سرشناس جریان های مبارزه علیه حکومت پهلوی هم کلاس بود که آینده او را می سازد:«در همین سال ها وارد جریانی شدم که بعدها به مجاهدین معروف شد. دوست نزدیک من شهید شریف واقفی بود. با او ارتباط بسیاری داشتم. البته ارتباط ما تا زمانی بود که سازمان هنوز تغییر ایدئولژی نداده بود و به سمت مارکسیسم نرفته بود. ما سیاسی بودیم ولی هیچ گاه وارد فعالیت های نظامی نشدیم. علت خاصی هم داشت. در دوره ای که من وارد این فضاها شده بودم تقریبا همه برادران خانواده را ترک کرده بودند. هرکدام گرفتاری داشتند. یا ازدواج کرده بودند یا خارج از کشور درس می خواندند. به همین دلیل من بیشتر زمان خود را صرف حضور در کنار پدر و مادر و بعضی وقت ها مراقبت از آنها می کردم».

ابوالحسن آن چنان که خود روایت می کند از فضای سیاسی دور نبوده است. او شریف واقفی را از کودکی می شناخت و او را در دسته دوستان صمیمی خود جای داده بود. شریف واقفی هم همچون ابوالحسن اعتقاداتی مذهبی داشت و اندیشه ای این گونه را بارور ساخته بود: «من با ایشان هم محله ای هم بودم. محل سکونت هر دو نزدیک هم بود. در کارهای زیادی با هم بودیم. در همین دوران عادتی مرسوم بود که ما در ایام جوانی جلسات مذهبی می گذاشتیم. برای سخنرانی در این جلسات هم از افرادی مانند آقای مطهری و دیگران دعوت می کردیم». ابوالحسن همزمان فعالیت های سیاسی را گسترش می داد و اصول اعتقادی را روشمند می کرد: «در فامیل ما ارتباطات عاطفی خیلی قوی بود. در خانواده ما اختلافاتی که در خانواده های دیگر وجود دارد اصلا وجود نداشته است. این هم از همان بینش دینی ما نشات می گرفت». ابوالحسن دو اتفاق را تجربه کرده بود. دو برادر او هرکدام به دلیلی کشته شده بودند و چنین ضربه ای برای خانواده بسیار ناگوار بود. همزمان دوستان او هم راهی تازه را پیش می گرفتند: «من اصول مذهبی و اعتقادی داشتم و اصلا به همین دلیل هم وارد جریان های سیاسی شده بودم. دوستی من با شریف واقفی هم برهمین اساس بود ولی در مرحله ای که آنها تغییر ایدئولوژی دادند دیگر همراهی با آنان را رها کردم». لحظه جدایی ابوالحسن از دوستان سابق این گونه رقم می خورد ولی رفاقت های گذشته به سادگی قابل فراموشی نبود: «ما خیلی کارهای مشترک با هم انجام داده بودیم. آن زمان فضا به گونه ای بود که در محله ها و مساجد بچه ها جمع می شدند و کارهایی می کردند. به یاد دارم حسینه ارشاد هم که راه اندازی شد ما به جلسات حسینه زیاد می رفتیم و از بحث ها استفاده می کردیم. جلسات خود ما هم ادامه داشت. برای انجام امور هم تقسیم مسؤولیت شده بود. من به دلیل اینکه خانواده ای بازاری داشتم و با بازاریان در ارتباط بودم به عنوان مسؤول جمع آوری کمک ها مالی شدم. دیگران هم هر کدام مسؤولیتی داشتند. برای سخنرانی ها هم براساس همین آشنایی ها افراد را دعوت می کردیم. من به دلیل آشنایی های بازاری به حجره ها می رفتم و از بازاریان کمک مالی می گرفتم». پیش از ابوالحسن فعالیت های سیاسی در خانواده خاموشی ها اهمیت بسیاری داشت: «دو برادر که سرنوشتی تلخ یافتند ولی سیدتقی هم خیلی به امور سیاسی وارد بودند. حتی اولین بار آقای خامنه ای پیش از انقلاب نوارهای حضرت امام(ره) را از سیدتقی ما می گرفتند. تصور می کنم این نوار مربوط به سخنرانی حضرت امام(ره) در مورد ولایت فقیه بود. آن زمان بازاریان در این گونه امور خیلی فعال بودند». ابوالحسن راه میانه تمامی برادران را برگزیده بود. او هم سیاست ورزی کرد و هم اقتصادپیشه شد:«سابقه بازاری ندارم. تنها در خانواده ما دو برادر در بازار بودند و مانند پدرم حجره خرازی برای خودشان راه انداختند. البته محمدعلی اخوی بزرگ ترم زیاد هم در بازار نبودند. ایشان پس از چند سال وارد امور خیریه شدند و دیگر به بازار نرفتند. علینقی هم که کارهای صنعتی انجام می داد».

هادی نژادحسینیان نوه دایی خانواده خاموشی ها بود. نژاد حسینیان در زندگی ابوالحسن اثرگذاری بسیاری داشت. او ابوالحسن را به کارخانه فیلور هدایت می کند و در روزهای پس از انقلاب همزمان با حضورش در دولت بازهم ابوالحسن را به سوی خود می خواند: «در ابتدای انقلاب مانند بسیاری دیگر از دوستان که به گونه ای درگیر بودند، من هم وارد فضای انقلاب شد م. آقای رجایی گفته بودند که مردم فرزندان خودشان را در همان محله ای که سکونت دارند به مدرسه بفرستند. فرزند اول من به سن آموزشی رسیده بود. در محله ما مدرسه ای که به آن اطمینان داشته باشیم وجود نداشت. همان زمان تصمیم گرفتم که وارد فعالیت های آموزشی بشوم. از وزیر آموزش وپرورش برای امور آموزشی حکم مشاوره گرفتم. همین زمان که قصد ورود به امور آموزشی را داشتیم، آقای نژادحسینیان وزیر راه شدند. ایشان من را صدا کردند و گفتند که باید وارد دولت شوید. به ایشان گفتم که قصد دیگری دارم ولی آقای نژادحسینیان گفتند که راهی وجود ندارد و فضای کشور به گونه ای است که شما باید باشید. من قبول کردم و وارد فضای دولتی شدم». ابوالحسن به سرپرستی تیم نویسنده برنامه اول توسعه در زمینه راه می پیوندند و اندک زمانی بعد سرپرستی این تیم را برعهده می گیرد. حسن خاموشی روزهای جدیدی را باید در زندگی تجربه می کرد. منازعات میان چپ ها و راست ها به اوج رسیده بود و ابوالحسن با سابقه فعالیت های انقلابی خود را به دولت رسانده بود. نژادحسینان از وزارت راه رفته بود ولی حسن خاموشی به دلیل موفقیت در فعالیت های که پیش روی داشت در وزارتخانه باقی ماند و ریاست بر راه آهن کشور را هم برعهده گرفت.

او در راه آهن روزهای بسیار سختی را پیش روی داشت چراکه جنگ به اوج رسیده بود و نیاز کشور به استفاده از راه آهن به عنوان وسیله حمل ونقل غیرقابل انکار بود:«راه آهن برای جبهه ها بسیار اهمیت داشت. بنابراین ما باید شرایطی را ایجاد می کردیم تا خطوط ارتباطی با جبهه ها قطع نشود. از طرف دیگر در همین زمان بسیاری از کارخانه های صنعتی که نیازهای جبهه ها را تامین می کردند از طریق راه آهن مواد اولیه مورد نیاز خود را تامین می کردند. دولت خیلی تاکید داشت که راه آهن با تمام توان فعالیت های خود را ادامه دهد.» 


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir