بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 آبان 1391      0:42
استاد اقتصاد دانشگاه پرینستون از نقش تازه چین می‏گوید

چین، منجی اقتصاد جهان

هروقت کسی بدنبال نمونه ای بود تا درک کند که یک استراتژی کینزی تا چه حد می‏تواند موثر باشد، کافی است تنها نگاهی به محرک مالی چهار میلیارد رن مین بی (واحد پول چین) دولت چین در خلال سالهای 2009-2008 بیاندازد.

 

اقتصاد ایرانی: پیشی گرفتن اقتصاد چین بر ژاپن و تبدیل شدن این کشور به دومین اقتصاد بزرگ جهان، غافلگیرکننده نبود. این رخداد در واقع حاصل رکود بزرگ اوایل قرن 21 ام است که همراه با خود خوشبینی های اقتصادی و نگرانی های سیاسی به بار آورده است.

ابتدا خبر خوب: جنبه اقتصادی ماجرا. واکنش چین به بحران جهانی اقتصاد، اصلی ترین عاملی بود که باعث شد نابسامانی های مالی که از ایالات متحده آمریکا آغاز شده بود اقتصاد جهان را به طور کامل ویران نکند و ما دوباره شاهد رخدادی مانند بحران بزرگ دهه 1930 نباشیم. بحرانی که به اعتقاد چارلس کیندلبرگر(Charles Kindleberger)، تحلیلگر بنام تاریخ اقتصادی، در اثر افول قدرت برتر آن زمان پدید آمد. بریتانیای کبیر که قدرت مسلط قرن 19 ام بود در اثر هزینه های جنگ جهانی اول به شدت فرسوده شده بود. بعد از جنگ ایالات متحده آمریکا به عنوان کشوری که بیشترین طلب را از دیگر کشورها دارد، پدیدار شده بود اما آمریکا هم هنوز از دو جنبه قابل اطمینان نبود. اول اینکه نظام مالی این کشور بی ثبات و متمایل به بحران بود و دوم اینکه نظام سیاسی این کشور هم همچنان ناپخته و متمایل به پوپولسیم و نژادپرستی بود. به اعتقاد کیندلبرگر در دوره رکود، آمریکا باید بازاری آزاد را برای محصولات دیگر کشورها مهیا می‏کرد اما در عوض با تصویب قانون اسموت-هالی و در جهت حمایت از صنایع داخلی، تعرفه کالاهای وارداتی را به شدت افزایش داد و با این کار درهای بازار آمریکا را به روی دیگر کشورها بست و دیگر کشورها را ترغیب به انجام اقدامات متقابل اقتصادی کرد. همچنین او نهادهای مالی آمریکا را به خاطر توقف جریان اعتبار و سرمایه به دیگر کشورها از مسببان اشاعه بحران و ورشکستگی ها می‏داند.

بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا در قامت رهبر جهان و در راستای توسعه طرح مارشال ظاهر شد. کیندلبرگر به آمریکا توصیه می‏کند که با بازگذاشتن بازارها و جریان سرمایه بین کشورش و دیگر کشورها به بازسازی و حمایت از آنها ادامه دهد.

قرن 21 چقدر متفاوت بنظر می‏رسد! انگار که رهبران چین شاگردان ممتازی برای کیندلبرگر بوده اند. در حین بحران، اقتصاد چین به طرز شگفت آوری به رشدش ادامه داد آنهم به خاطر استفاده از محرک های مالی گسترده. هروقت کسی بدنبال نمونه ای بود تا درک کند که یک استراتژی کینزی تا چه حد می‏تواند موثر باشد، کافی است تنها نگاهی به محرک مالی چهار میلیارد رن مین بی (واحد پول چین) دولت چین در خلال سالهای 2009-2008 بیاندازد.

شش ماه بعد از فروپاشی موسسه لمان برادرز ((Lehman Brothers در سپتامبر 2008، در حالی که تبادلات مالی جهان متوقف شده بود و دنیا شرایطی نزدیک به بحران بزرگ را تجربه می‏کرد، چین و دیگر اقتصادهای نوظهور به یاری صنایع صادرات محور خود شتافتند. توانایی غافلگیرکننده اقتصاد آلمان که رشدی بی سابقه طی 15 سال اخیر را تجربه می‏کند مدیون تقاضای اقتصادهای نوظهور و به ویژه چین است. آن هم نه تنها تقاضا برای کالاهای سرمایه ای، محصولات مهندسی و ماشین آلات بلکه برای کالاهای لوکس. تولیدکنندگان خودروهای گران قیمت در آلمان اکنون با تمام ظرفیت مشغول به کار هستند.

چین همچنین از توصیه های مالی کیندلبرگر بهره برده است. هنگامی‏که چیزی نمانده بود بحران و همراه با آن دولت های به شدت بدهکار، باعث برهم خوردن توافق شکننده کشورهای اروپایی شوند، آنهم توافقی که با دقت و طی حدود 50 سال شکل گرفته بود، چین شروع به خرید اوراق قرضه دولت های اتحادیه اروپا کرد و حتی گروه هایی را برای خرید دارایی های به شدت ارزان شده به یونان فرستاد. البته این تنها اروپا نبود که از تمایل چین برای برعهده گرفتن نقش فریاد رسی که در آخرین لحظات سر می‏رسد،  سود برد بلکه پویایی فعلی اقتصاد آفریقا هم در اثر تقاضای چین برای مواد اولیه این قاره است.

سودمندی تاثیر چین بر اقتصاد جهان در مناطق دور از چین بیشتر احساس می‏شود تا کشورهای اطرافش. شبیه همین داستان برای آمریکا هم اتفاق افتاد هنگامی که بعد از جنگ جهانی دوم تاثیر کمک های آمریکا بیشتر در اروپا حس شد تا کانادا، مکزیک یا آمریکای مرکزی. جای تعجبی نیست که قویترین رقیب ایدئولوژیک سبک زندگی آمریکایی نه در نقطه ای دوردست در اروپا یا آسیا، بلکه در کوبا یعنی 90 مایلی فلوریدا پدیدار شد و به همین طریق اکنون تایوان و ویتنام نگرانند که اولین قربانیان قدرت گرفتن چین باشند. یک سلطه گر هرگز محبوب همسایه هایش نخواهد بود. البته آمریکا به طور تدریجی ( تا حدی هم ناموفق) اعتماد همسایگانش را از طریق نهادهای چندجانبه بازسازی کرد. اروپایی ها هم در آشتی و سازش با یکدیگر بعد از جنگ جهانی دوم به مراتب موفق تر عمل کردند که تا حدی به خاطر شرایط  وخیمی بود که نازی ها ایجاد کرده بودند که گفتگو براساس ارزش های اخلاقی را ضروری ساخته بود.

اما برخلاف چندجانبه گرایی در قاره آمریکا و همکاری اروپایی ها از طریق ایجاد نهادهای مشترک پرتعداد، در قاره آسیا قدرت سیاسی بخش زیادی از روابط را در قرن 21 شکل می‏دهد. چالش اصلی برای رهبران چین اتخاد نگرشی به جهان است که حداقل مردم کشورهای همسایه اش را هراسان نکند.

نویسنده: هارولد جیمز – استاد دانشگاه پرینستون


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

کلمات کلیدی : اقتصاد چین
نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir