بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 آبان 1391      11:55
چگونه چهار دهه رفاقت و شراکت میان یک نسل شکل گرفت

ضیافت رفقا

کارآفرینان و مردان توسعه ایران- یک

بهراد مهرجو: روزی بهاری، سه مرد بازاری طبق قراری مشترک به پادگان عشرت آباد می روند. همگی اصالتی اصفهانی داشتند ولی ضیافت رفقا برای دیدار مردی تهرانی بود. هر سه قرار می گذرند با نامی مستعار به پادگان قدم بگذارند. سه ماه قبل یکی از نزدیکان آنها به دلیل مبارزات انقلابی دستگیر شده و انتظار انتقال به زندانی دور باقی بود. مرد بازداشت شده در اصول مذهبی همراه جمع سه نفره اصفهانی ها شده بود.

عزت الله سحابی، در زندان موقت به انتظار نشسته بود تا به زندان قصرو از آنجا به تبعید برود. یک سال قبل محمود میرفندرسکی یکی از مبارزان بازاری مدتی با او در زندان هم بند بود. علاالدین میرمحمدصادقی بازاری دیگر با پدر عزت الله، سابقه رفاقت داشت و نفر سوم هم ترکیبی از رفاقت و شراکت را ساخته بود. هر سه مرد نگران اثرات حضور در جمع زندانیان سیاسی برکسب و کارشان بودند ولی سرانجام تصمیمی مشترک می گیرند. با نام های مستعار وارد پادگان شوند و پس از دیدار با رفیق قدیمی و اطلاع از وضع او به سرعت به محل کسب خود باز گردند. بخش او اول ایده آنان به درستی اجرا می شود ولی خروج از زندان پادگان عشرت آباد با اتفاقی دیگر توام است.

تصویرعزت الله پس از ماه ها دوری در چشمشان می نشیند وشور دیدار در دلشان می ماند. هیجان چنان غالب می شود که یک نفر در میان جمع نام مستعار خود را فراموش می کند. سربازان در مقابل خروجی زندان تنها با همان نام های اجازه خروج می دهند، بازاری بی نام، بار زحمت را به دوش دو یار دیگر می اندازد، خود را به بیهوشی می زند و روی شانه های دو نفر دیگر از دیوارهای پادگان دور می شود.

رسم رفاقت در میان جمع بازاریان احترام بسیاری داشت. مدتی بعد دو یار دیگر از زندانی دیگر رها می شوند. ابوالفضل توکلی بینا و حبیب الله شفیق در زندان و شب های تنهایی آرزوهای برای خود بافته بودند. تاسیس مدرسه و هدایت مبارزان انقلابی به سمت رفتارهای فرهنگی به رویایی برای آنان بدل شده بود.

فردای روز رهای از زندان فرصتی برای تحقق سراب های دور دست بود. ایده هنوز به طرح نرسیده بود که بازهم رفقای قدیمی گردهم می آیند. همان جمع سه نفره در همراهی با محمود لولاچیان و عزیزالله علاالدینی دو بازاری دیگر سرمایه ای برای تاسیس مدرسه رفاه جمع می کنند. هاشمی رفسنجانی و باهنر و دیگران نیز به جمع افزوده می شوند. از میان رفقای دورتر همسرمرحوم حنیف نژاد و دوستان نزدیک عزت الله سحابی هم به تیم معلمان مدرسه افزوده می شوند.

هنوز دیگرانی نه در مدرسه جای گرفته بودند و نه زندان. رفقای بازاری باید بار این گروه را نیز به دوش می کشیدند. به سرعت به تدبیرجمع سه نفره سرمایه های بازاریان برای تاسیس کارخانه «لعاب قائم» جمع آوری می شود. کارخانه تنها برای حضور زندانیان بازمانده از زندگی راه افتاده بود. صادق اسلامی سرآمد زندانیان بیکار پست مدیریت می گیرد و دیگران هم سرگرم می شوند. عزت الله سحابی و مهدی بازرگان همزمان کارخانه ای دیگر برای بازآمدگان هم کیش خود از زندان راه اندازی می کنند. «صافیر» رقیب «لعاب قائم» نبود ولی براساس همان رسم رفاقت شکل گرفته بود.

مدرسه و دو کارخانه اما برای اثبات رفاقت کفایت نمی کرد. تقی خاموشی، برادر بزرگتر علینقی خاموشی و اخوی ارشد مرتضی و محسن خاموشی، ایده راه اندازی صندوق های قرض الحسنه را نزد همان سه یار زندان عشرت آباد می برد. هنوز عده ای از رفقا در زندان قصر و اوین جا مانده بودند ولی خانواده های آنها درمانده زندگی بودند. تقی خاموشی ایده را مطرح می کند. سرمایه های بازاریان باید وام بی بازگشت برای خانواده زندانیان سیاسی می شد. بازاریان نامشان را به شهربانی برای تاسیس صندوق ها نمی دهند و تنها یک نفر نماینده صندوق قرض الحسنه جاوید می شود. خیال همگی از زندانیان سابق و زندانیان باقی مانده در بند راحت می شود ولی همچنان یک گروه بی پشتوانه باقی بودند.

کمی دورتر از بازار تهران طرحی تازه ریخته می شود. بازهم همان شرکا و رفقای بازاری ایده تاسیس مسجدی در شمال شهر تهران و پشت به پشت حسینه ارشاد را می ریزند. مدتی قبل تر یکی از میان همین جمع بازاریان راهی ایالات متحده شده بود. او سال ها با شرکای امریکایی تجارت داشت و ایالت کالفرنیا و شهر سانفرانسیسکو برای او غریب نبود. رفقای بازاری به او اطلاع می دهند، دختر مرحوم حریری از بازاریان به نام و عده ای دیگر در امریکا درمانده از کار و تحصیل شده اند. مصطفی چمران معتمد شهید بهشتی و شهید بهشتی نیز معتمد بازاریان بزرگ همین جمع بود. 75 هزار دلار به سرعت از طریق یکی از اهالی بازار به سانفرانسیسکو می رسد تا چاپخانه «میترا» جهت نشر فرهنگ اسلامی و تاسیس شرکتی برای کار فرزندان مسلمان بازار راه اندازی شود. محمد هاشمی برادر اکبرهاشمی رفسنجانی و مصطفی چمران هم متولی اداره چاپخانه بازاریان می شود.

 رسیدگی به امور فرزندان زندانیان در بند ولی پایان ماجرا نبود. هنوز عده ای فراری و بی همراه بودند. اهالی بازار تصمیمی تازه می گیرند. ابوالفضل توکلی بینا، تقی حاج طرخانی، علی حاج طرخانی، علاالدین میرمحمدصادقی و چندین نفر دیگر مسجد قبا را تاسیس می کنند. تقی حاج طرخانی، پسردایی علینقی و تقی خاموشی و فرزند کاظم شاهپوری هزینه های اصلی را پرداخت می کند. مبارزان فراری به ویلای حاج طرخانی در شمال می رفتند مدتی ساکن می شدند و با هزینه های هیات امنای مسجد به آنسوی مرزها منتقل می شدند. چرخ روزگار برهمین منوال می گشت تا انقلاب به سرانجام رسید. از میان رفقای بازاری بازهم عده ای باید گردهم می آمدند. علاالدین میرمحمدصادقی، اسدالله عسگراولادی که کمتر از دیگران سیاسی بود، میرمصطفی عالی نسب، علینقی خاموشی، محمدعلی نوید، علی حاج طرخانی، پورشهامی و کرداحمدی تصمیمی مشترک می گیرند. هدایت اتاق بازرگانی ایران ایده این جمع بود. هنوز بساط انتقال مهیا نشده بود که تقی حاج طرخانی و حاج حسین مهدیان دو عضو تیم، رفقای بازاری به آتش کینه گروه فرقان گرفتار می شوند. تیرفرقانی ها حاج طرخانی را به بهشت زهرا می فرست و مهدیان را راهی بیمارستان می کند.

گروه بازاریان در حسرت یاران رفته بودند که به حکمی ناگهانی تمامی اموال علی حاج طرخانی برادر بزرگتر تقی هم  مصادره می شود. علینقی خاموشی و علاالدین میرمحمدصادقی هم از لیست اموالشان دو کارخانه را در جمع مصادره های دولتی می بینند. همزمان مرزهای سیاسی رنگی دیگر می گیرند. میرمصطفی عالی نسب در جناح نخست وزیر، عزت الله سحابی در خط نخست وزیرسابق و عده ای از بازاریان در جناح رئیس جمهور وقت قرار می گیرند. رفافت سال های دور حداقل یک دهه رنگی متفاوت به خود می گیرد. سال ها می گذرد. سن همگی بازاریان به مرز دهه هفتم می رسد. خاطرات گذشته در ذهن ها نقش می بندد. دیدارها در زندان، شرکت در بازار، رفاقت در مسجد و سرمایه گذاری در آنسوی مرزها همگی معنای دیگر می گیرند. محمود میرفندرسکی جان می بازد، تقی خاموشی و حبیب الله شفیق در دهه هفتم زندگی چهره در نقاب خاک می کشند، بهاالدین میرمحمدصادقی، اخوی علاالدین به دیارباقی می رود، عزت الله سحابی در میان اندوه جمع مرگی تراژیک می یابد، محمد علی نوید خسته از سال های کار گوشه گیر می شود، عزیزالله علاالدینی به اداره پاساژ بزرگ موبایل تهران می پردازد، لولاچیان، میرمحمدصادقی، ابوالفضل توکلی بینا و علینقی خاموشی وقتشان را صرف اداره مدارس و موسسات خیریه می کنند. رفقای بازاری اما همچنان یادگارهای از سال های جوانی به جا گذاشته اند که تضمین رفاقتشان شده است. هیات های مذهبی دهه دوم ماه محرم میزبان باقی ماندگان از جمع است، هیات های دهه سوم منزل علینقی خاموشی همان گروه را میزبانی می کند، جلسات صبح پنج شنبه سازمان اقتصاد اسلامی همگی رفقای بازاری را به ضیافتی جمعی دعوت می کند، نمازه های مغروب و عشای روزهای جمعه مسجد قبا با حضور تمامی اعضای بازمانده از دهه 40 همچنان برگزار می شود و جلسات ماهیانه مدرسه رفاه بی حضور بازماندگان بازار تشکیل نمی شود. ضیافت بازاریان دیگر نه در بازار تهران که در محل ایده های آنان از سال های دور تشکیل می شود.


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir