بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : شنبه 14 بهمن 1391      0:23

علاالدین میرمحمدصادقی- کارآفرین نیکوکار

مراسم تجلیل از علاالدین میرمحمدصادقی روز یکشنبه 15 بهمن در مدرسه رفاه تهران برگزار می شود. سایت اقتصاد ایرانی به همین مناسبت بخشی از زندگی نامه این کارآفرین را منتشر می کند. بزودی گفت و گوی با میرمحمدصادقی هم در سایت اقتصاد ایرانی منتشر می شود.

 

 

اقتصاد ایرانی: دهه 30 به میانه نرسیده بود که ماجرایی کم نظیری در تاریخ ایران رخ داد. همزمان با جنبش ملی شدن صنعت نفت کلید اتفاقاتی تازه هم زده شد.گروهی از مردان مبارز برای نفت ملی قیام کرده بودند.کمی دورتر از آنان عده ای دیگر نیز بذر مبارزات «اسلام انقلابی» را کاشتند.

داستان از روزهایی آغاز می شود که مردان بازاری پیام انقلاب را شنیدند و برای نهضتی طولانی بسیج شدند. حجره داران بازاری خود را مهیای نهضتی طولانی کردند. دهه30، 40 و 50  برای آنان مملو از خاطرات سخت مبارزه است. دهه 60 آنان را به یاد دو جنگ می اندازد. یکی میان ایران و عراق شکل گرفته و دیگری بین راست های اسلامی و چپ های اسلامی کلید خورده بود.

افسانه های بسیاری درمورد مبارزات بازاریان مسلمان بیان شده است. گروهی آنان را موتور محرک انقلاب می نامند و عده ای دیگر براین باورند که بازاریان هزینه های قیام را پرداخته اند. اما داستان شاید کمی متفاوت تر از نقل قول های متوالی افسانه سرایان باشد. ماجرای بازاریان مبارز را باید از دهه 30 آغاز کرد. همزمان با قیام ملی شدن صنعت نفت،کورسوهای امید برای عده ای از سرمایه داران خرده پای ایرانی نمایان شد. آنان فرصت یافتند در کنار بورژوازی صنعتی به حیات ادامه دهند.

قیام اما برای بازاریان از یک دهه بعد آغاز شد. آنان دهه30 در کنار نهضت ملی بودند ولی نه بازیگر اصلی نام گرفتند و نه بازیگردان شدند. نهضت ملی شدن صنعت نفت برای بازار تنها تبلور روحیه مبارزه بود.

قصه ما از سال های پس از نهضت ملی شدن صنعت نفت کلید می خورد. ماجرا به کمی دورتر بازمی گردد زمانی که میرمحمدصادقی در اصفهان زاده شد:« در خانواده ای مذهبی دراصفهان متولد شدم.»

 مردی که سال ها بعد به صف مبارزان پیوست و اندکی بعدتر در زمره همراهان روحانیون انقلابی درآمد و کمی دیگر به صف تاثیرگذاران جمهوری اسلامی ملحق شد، متولد اصفهان در خانواده ای نه چندان ثروت مند بود:« خانواده ما ثروت زیادی نداشت. به همین دلیل من و برادرم از کودکی وارد بازار کسب و کار شدیم. » میرمحمدصادقی کودکی را به نوجوانی متصل نکرده بود که راهی بازار کار شد. او برای کسب درآمد و گذران زندگی نیاز به درآمدی داشت که از راه کارگری کسب می شد:« برای زندگی ما کسب درآمد لازم بود. »

 خانواده میرمحمدصادقی اصالت داشت ولی ثروت هنوز به آن افزوده نشده بود. خاندان میرمحمدصادقی در اصفهان 1300 به تبار خانوادگی شهره بود. گذشتگان انان جملگی روحانیونی سرشناس بودند. خانواده اصالت خود را از نام هایی آشنا گرفته بود. پدر و مادر او هر دو تباری مدهبی داشتند.  دومین پسر و چهارمین فرزند خانواده میرمحمد صادفی نیز به چنین ریشه ای می بالید.

 متولد سال 1310 اما سال های بعد خود داستانی تازه را روایت کرد. علاءالدین از سال های ابتدای کودکی راهی بازار شد:« ابتدا در کارخانه ای کارگری می کردم. بعد راهی بازار شدم. در همین سال ها به عضویت انجمن تبلیغات اسلامی اصفهان درآمدم.»  داستان فعالیت های سیاسی علاءالدین میرمحمدصادقی را باید از همین ایام آغازکرد. او با حضور در نهادی مذهبی و مبارز در اصفهان وارد دنیایی تازه شد:« انجمن تبلیغات اسلامی اصفهان از سوی علامه ضیاء اداره می شد. ایشان روحانی ای فرهیخته بودند که زندگی بسیار ساده داشتند و در فعالیت های سیاسی هم مشارکت می کردند.» سال های حضور در اصفهان برای او با دو اتفاق همراه بود که حداقل بیست سال بعد معنای متفاوت یافت. او برای اولین بار شهید بهشتی را در اصفهان ملاقات کرد، دیداری که سالها بعد در جایگاهی دیگر تکرار شد. علاء الدین در همین سال ها سنگ بنای فعالیت های اقتصادی خود را نیز گداشت.

اصفهان اما برای پرواز قدری کوچک بود. علاء الدین کسب و کار خود را به همراه بهاءالدین برادربزرگتر خود شروع کرده بود. هر دو پس از چند سالی کسب و کار در اصفهان تصمیمی مشترک می گیرند. آنان باید برای آینده برنامه ریزی می کردند و راهی شهری تازه می شدند. شهری که رویاها را به واقعیت نزدیک می ساخت.

کوچ اینگونه آغاز می شود:« چند باری به تهران سفرکرده بودیم. تهران قلب اقتصاد ایران بود و برای کسب موقعیت های تازه باید راهی تهران می شدیم. با همان اندوخته مالی حجره ای در بازار تهران گرفتیم و فعالیت های اقتصادی خود را آغاز کردیم.» سرای حاج حسن به نام اصفهانی های بازار شهره شده بود. برادران میرمحمد صادقی به همسایگی میرفندرسکی درآمده بودند. او نیز اصفهانی دیگری بود که در آینده زندگی خانواده میرمحمدصادقی ها را تحت تاثیر قرار داد.

کسب و کار در تهران آغاز راهی تازه بود. میرمحمدصادقی ها کسب و کار خود را در حوزه « قماش» آغاز کردند. آنان در سرای «حاج حسن» حجره ای برای خود داشتند  و تجارت پیشه کردند. فعالیت های برادران میرمحمدصادقی هر روزگسترش بیشتری می یافت. قماش تنها ابتدای راه بود. اندکی بعد وارد بازارهای تازه شدند:« آن زمان شیوه فعالیت اینگونه بود که از روستاها به بازار تهران می آمدند و هرچه نیاز داشتند. می خریدند. آنها عادت داشتند همه نیازهای خود را در یک روز تامین کنند. به همین دلیل ما هم تصمیم گرفتیم، همزمان چند کالای مختلف را به آنها ارائه دهیم. » زندگی اقتصادی میرمحمدصادقی ها از همین روزها شکلی تازه به خود گرفت. آنان وارد میدانی جدید در اقتصاد ایران شدند. مراجعان به حجره خانواده اصفهانی گاهی « چایی» می خواستند و روزی دیگر برای تامین گچ می آمدند و برخی مواقع سیمان طلب می کردند. علاءالدین روایت می کند:« همین خواسته ها موجب شد ما برای تامین نیاز آنها وارد حوزه های مختلف کاری شویم.» میرمحمدصادقی به کسب وکار خود رونقی داده بود. حجره ای انان در سرای حاج حسن همراهی دیگر پیدا کرده بود. انباری هم کمی آنسوتر اجاره شد تا تمامی کالاها در اختیار میرمحمدصادقی ها باشد.

زندگی سیاسی خانواده نیز سال ها قبل در اصفهان کلید خورده بود. میرمحمدصادقی ها به سبک تمامی بازاریان فعالیت های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را درهم آمیخته بودند. گروه اصفهانی ها شکل می گرفت. میرفندرسکی و بهادوران نیز به جمع انان افزوده شدند. حضور علاءالدین میرمحمدصادفی در تهران با جنبش ملی شدن صنعت نفت همراه بود. آنان همراه دیگر بازاریان در جنبش شرکت داشتند ولی اصل قصه از روزهای دهه 40 آغاز شد، ایامی که آیت الله بروجردی رخت عافیت پوشید و آیت الله خمینی ردای مرجعیت به تن کرد:« آمام خمینی را پیش از این ندیده بودم. پس از فوت آیت الله بروجردی به قم رفتم. آنجا در مورد مرجع آینده حرف و حدیث های بسیاری بود ولی گروهی می گفتند آیت الله خمینی از هرنظر برای کسب این مقام شایسته است. در یکی از همین جلسات آدرس محل تدریس آیت الله خمینی را گرفتم.» دیدار اول اینگونه شکل گرفت. آیت الله خمینی به صورت رسمی مرجع تقلید شد. علاءالدین میرمحمدصادقی اما تنها بازاریی نبود که مبهوت آیت الله شده بود.

کمی آنسوتر از حجره میرمحمدصادقی ها، برادران عسگراولادی، ابوالفضل توکلی بینا، حاج تقی سید خاموشی، لاجوردی، لولاچیان و بسیاری دیگر از کسانی که سال ها بعد موسس موتلفه اسلامی لقب گرفتند، به جرگه همراهان آیت الله پیوسته بودند.

محفل نشینی راه و رسم بازاریان به شمار می آید. گروه  دوستان اصفهانی نیز چنین رسم سنتی بازار را پیش گرفتند. آنان تیمی از بازاریان مذهبی را گرد خود آوردند تا برای آینده نقشه راهی تازه ترسیم کرده باشند. گروه بازاریان مسلمان دیدارهای متوالی با روحانیون را شکل دادند. دیدارها با آیت الله مطهری اغاز شد و پس از چندی به سید بازاریان، آیت الله بهشتی رسید. آیت الله بهشتی برای بازاریان سرآغاز دورانی تازه بود. راهی که بهشتی پیش روی بازاریان قرار داد سال ها بعد به تاسیس نهادهای اجتماعی با سرمایه بازاریان مسلمان منتهی شد.

علاءالدین میرمحمدصادقی همزمان فعالیت های اقتصادی خود را نیز سامان می داد. برادران میرمحمدصادقی پس از چند سفر به شهرستان های اطراف تهران به اندیشه راه اندازی کارخانه پنبه زنی و سیمان افتادند. علاء الدین میرمحمدصادقی خود روایت می کند:« یکی از نیازهای افرادی که به ما مراجعه می کردند، سیمان و گچ بود. به همین دلیل برای توزیع سیمان وارد بازار شدیم.» قصه ورود به بازار سیمان شرح مفصلی از زندگینامه میرمحمدصادقی خواهد بود. او همزمان با ورود به این بازار به جرگه صنعت گران هم اضافه شد. میرمحمدصادقی چند سال بعد به عنوان اولین صادرکننده سیمان ایران نیز معرفی شد:« در ایران تولید سیمان مازاد داشتیم ولی در منطقه خلیج فارس به دلیل اینکه فعالیت های عمرانی گسترش یافته بود، به سیمان نیاز شدیدی داشتند. به همین دلیل وارد بازار صادرات سیمان شدیم.» دورانی تازه برای او فرارسیده بود. صادرات سیمان تولید هم می خواست. علاءالدین میرمحمدصادقی به سوی کارخانه های سیمان رفت. از خرید سیمان صوفیان تا همراهی در کارخانه سیمان فارس – خوزستان درکنار تاسیس کارخانه گچ مازنداران و بسیاری کارخانه های دیگر درهمین دوران رخ داد.

اما علاء الدین تنها به گذران زندگی اقتصادی نمی اندیشید. او به جرگه یاران آیت الله بهشتی پیوسته بود. آیت الله با گروه بازاریانی که میرمحمدصادقی هم یکی از آنها بود به صورت هفتگی جلساتی برگزار می کرد. همزمان دیگر بازاریان که دردسته همراهان میرمحمدصادقی نبودند نیز چنین می کردند. قم هم پایگاه دیگر دیدارها شده بود. میرمحمدصادقی از دسته اصفهانی ها به همراه بهادران به دیدار آیت الله خمینی می رفتند.

عسگراولادی، لاجوردی و دیگران نیز چنین می کردند. هفته ها دیدارهای جداگانه صورت می گرفت تا روزی که امام فرمان اتحاد به بازاریان داد:« امام گفته بودند، بهتر است شما باهم ائتلاف کنید. قرار شد آقای بهادران از دسته ما دیگران را شناسایی کنند تا دیدارهایی برای آشنایی ترتیب دهیم. ایشان این کار را کردند و اندکی بعد اولین جلسه مشترک را تشکیل دادیم. در یکی از همین جلسات آقای مهدی عراقی پیشنهاد کردند به دلیل ائتلاف نام موتلفه را برای خود انتخاب کنیم.» موتلفه اسلامی اینگونه تاسیس شد. همزمان دیدارها با آیت الله بهشتی هم ادامه می یافت. اما حضور موتلفه اسلامی به معنای آغاز مرحله سازماندهی شده مبارزات بود. موتلفه تشکیلات خود را سامان داد و میرمحمدصادقی هم در دسته شورای مرکزی قرار گرفت. دیدارهای موتلفه هر روز اهمیت بیشتری می یافت:« یک روز در منزل ما جلسه ای بود که آقای مهدی عراقی استخاره ای گرفتند، جواب بد آمد... بعدها معلوم شد هدف آنها ترور منصور بوده است که من از این جریان هیچ اطلاعی نداشتم.»

میهمانی منزل علاء الدین میرمحمدصادقی سرفصل تازه ای در مبارزات بود. اندکی بعد حسنعلی منصور ترور شد و مسیر زندگی مبارزان بازاری هم تغییر کرد.  

کسب و کار میرمحمدصادقی رونقی یافته بود. صادرات سیمان به کویت و بحرین آغاز شده بود. او برای صادرات خود در بندرگاههای جنوبی خط حمل و نقل هم راه انداخته بود:« یکی از مشکلات حمل و نقل بود. به همین دلیل به همراه برادرزاده ام به ژاپن رفتیم و کشتی های باری خریدیم.» خط حمل و نقل میرمحمدصادقی رونقی گرفته بود که داستان ترور منصور ماجراهای پیچیده و تازه ای را رقم زد.

 حکومت ضاربان منصور را یافته بود. همگی دستگیر شده بودند و جملگی تباری موتلفه ای داشتند. چند روزی بعد میرفندرسکی؛ همسایه علاءالدین هم دستگیر می شود. خبر دستگیری به سرعت به میرمحمدصادقی رسید. او اما راه چاره ای تازه داشت. سفر به شمال برای دیدار یکی از دوستان قدیمی راه حلی تازه برای او بود.

 چند روز بعد میرمحمدصادقی به سختی راهی عراق شد. حضور در عراق اما ایامی سخت را رقم زد. خبر دستگیری دوستان او با انتشار حکم اعدام همراه بود. علاء الدین اما در عراق بیکار نماند. او به سرعت رایزنی با مراجع تقلید و روحانیون برجسته اسلامی ساکن عراق را کلید زد. روزی به نجف می رفت و فردای همان روز در کربلا بود. مجاب ساختن علما برای انتشار اعلامیه خود ماجرایی سخت بود. سرانجام پس از رفت و آمدهای بسیار اعلامیه ای از طرف آیت الله حکیم و آیت الله خویی صادر می شود و همراهان گرفتار در تهران از اعدام رها می شوند. میرمحمدصادقی سفرهای بسیار خود را در این دوران آغاز کرد. او به جستو جوی امام راهی ترکیه شد. اما دیدار پایان راه نبود. او سپس به کویت که روزگاری تجارتی با آن داشت، رفت. اندکی بعد خدمت دیدارآیت الله بهشتی در آلمان رسید و مدتی بعد بازهم به کویت بازگشت.

 روزهای حضور درکویت ولی پایان عمر فعالیت های سیاسی نبود. نامه های شهید باهنر و رجایی از تهران به کویت می رسید تا از طرف میرمحمدصادقی برای جلال الدین فارسی در لبنان ارسال شود. از سوی دیگر آیت الله بهشتی خبرهای تهران را از طریق علاءالدین میرمحمدصادقی درکویت می گرفت.

علاءالدین مدتی درکویت باقی ماند تا خبر از تهران رسید که روزهای دوری به پایان رسیده است و اکنون زمان بازگشت است. میرمحمدصادقی بادلهرهای فراون قدم به تهران می گذارد. هنوز بناهای سابق پابرجامانده اند. تجارت خانه قدیمی کماکان کار می کند و فعالیت های اقتصادی به راه است:« مدتی که درکویت بودم، همچنان صادرات سیمان ادامه داشت.»

 او بازهم قدم به همان میدان سابق می گذارد. شهید بهشتی هنوز تهران نیامده بود که روابط تازه علاءالدین شکل می گیرد. مدرسه رفاه به عنوان پایگاه مذهبیون تاسیس می شود. هیئت موسس چهرههای بسیاری را در خود جای داده که هاشمی رفسنجانی، مرحوم رجایی ، شهید بهشتی، توکلی بینا، لولاچیان و میرمحمدصادقی هم در آن قرار می گیرند.

مدرسه رفاه تشکلی انسجام یافته از بازاریان و روحانیون درکنار نیروهای انقلابی بود. سال ها پیش از آنکه نوبت به مدرسه رفاه برسد، شهید بهشتی راه را مشخص کرده بود:« ایشان در یکی از جلسات گفتند چه می خواهید بکنید؛ آیا قصد دارید از راه مبارزه مسلحانه انقلاب کنید یا هدف شما اصلاح جامعه است.» میرمحمدصادقی و همراهان او طریقه دوم را پیش می گیرند. آنان به سوی تاسیس نهادهای اجتماعی مانند مدرسه سازی می روند ولی مدرسه رفاه در میان تمام نهادهای که تاسیس می شود، داستانی دیگر دارد. این مدرسه قطب مبارزه می شود. آشنایی با هاشمی رفسنجانی نیز از همین ایام کلید می خورد:« ایشان را  از هنگامی که طلبه بودند، می شناختیم ولی در مدرسه رفاه ارتباطات قوی تر شد.»

مدرسه رفاه آغاز نهضت مدرسه سازی میرمحمدصادقی بود. او به همراه عده ای دیگر از فعالان اقتصادی مدرسه علوی را توسعه می دهند تا با مرحوم علامه آشنایی بیشتری پیدا کنند. اندکی بعد مدرسه نیکان اضافه می شود و همچنان نهضت مدرسه سازی ادامه می یابد تا اکنون.

همزمان با  اوج گیری انقلاب نیارهای مالی بیش از گذشته در خانواده زندانیان سیاسی احساس می شود. از سوی دیگر فعالیت های اجتماعی نباید متوقف می شد. نهضت قرض الحسنه ها کلید می خورد:« روزی مرحوم تقی سید خاموشی به حجره ما آمدند و گفتند، قصد دارند صندوق قرض الحسنه ای را راه اندازی کنند. ایشان گفتند نگران روزی هستند که صندوق با کسری بوجه مواجه شود. به من پیشنهاد دادند به اتقاق یکی دیگر از دوستان به عنوان ضمنانت اندوخته ای  در اختیار صندوق قرار دهیم.»

اولین صندوق قرض الحسنه اسلامی با نام ذخیره جاوید چنین شکل می گیرد. علاء الدین میرمحمدصادقی به سرعت وارد بازی قرض الحسنه ها می شود. صندوق ذخیره جاوید اندکی بعد تاسیس می شود و مدام برتعداد قرض الحسنه ها افزوده می شود.

دستگاه اطلاعاتی حکومت پهلوی قرض الحسنه ها را به عنوان نهادهای مالی جنبش اسلامی شناسایی می کند. بخش نامه ای به شهربانی از سوی ساواک صادر می شود تا مجوز قرض الحسنه را به نام گروهی صادر نکنند. در میان نام های مورد نظر ساواک یکی هم علاءالدین میرمحمدصادقی بود. اما قطار انقلاب سرعت گرفته بود و دیگر جنبش قرض الحسنه ها به اعتصابات رسیده بود.

نگرانی بازار و مردم در مورد اعتصابات هر روز افزایش می یافت. نهال نورسته انقلاب در پاییز شکوفه داده بود ولی اضطراب ها باقی بود. گروه بازاریان مسلمان به همراه مبارزانی مانند رجایی، باهنر و یدالله سحابی در اندیشه ساماندهی اعتصابات بودند. بازهم جلسه ای در منزل علاءالدین میرمحمدصادقی تشکیل می شود. این بار جلسه مهمان ویژه ای هم داشت. جهرهایی از نهضت ملی-مذهبی ها میهمان میرمحمدصادقی بودند. سحابی و بازرگان دو نام شناخته شده در کنار رجایی و باهنر همگی در یک نشست حاضر می شوند.

تصمیم براین می شود تا کمیته ای برای ساماندهی اعتصابات شکل گیرد:« قرار شد نامه ای برای حضرت امام ارسال شود و سپس کمیته تنظیم اعتصابات با فرمان امام شکل بگیرد. حتی برای دفتر کمیته ساختمانی هم تعیین شد. ما یک دفتری در خیابان عباس آباد داشتیم که آقای باهنر پیشنهاد دادند، همین ساختمان به عنوان محل کمیته تنظیم اعتصابات باشد.»

کمیته تنظیم اعتصابات مدیریت انقلاب را در دست می گیرد. اصلی ترین چهرهای انقلابی از مرحوم بازرگان گرفته تا هاشمی رفسنجانی در کمیته حضور دارند. دیدارهای روزانه با حرکت های انقلابی درهم آمیخته می شود تا سرانجام روز موعد می رسد. امام قدم به تهران می گذارد. مدرسه رفاه اولین محصول فعالیت های فرهنگی همراهان میرمحمدصادفی، نخستین اقامتگاه امام می شود. قدم دوم تشکیل دولت موقت است. به فرمان امام مرحوم بازرگان هدایت دولت را برعهده می گیرد. شاخص ترین وزرای بازرگان از کمیته تنظیم اعتصابات انتخاب می شوند. دیگر دلیلی برای ادامه فعالیت های کمیته تنظیم اعتصابات نبود ولی بازهم باید اندیشه ای تازه کرد:« اوضاع کارخانه ها خیلی وخیم بود. پس از ماهها اعتصاب آنها باید فعالیت های خود را از سرمی گرفتند ولی با توجه به شرایط عمومی کشور اقدامی سخت بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم تا کمیته ای برای رسیدگی به اوضاع کارخانه ها تشکیل دهیم.»

علاءالدین میرمحمدصادقی به همراه محمود لولاچیان نامه ای برای امام می نویسند. دیدار با امام تنها در اقامتگاه او میسر بود. این دو به سختی به دیدار امام می روند ولی در آستان اتاق امام مرحوم مطهری ایستاده است. او از سال ها قبل علاءالدین میرمحمدصادقی را می شناسد. میرمحمدصادقی ماجرا را برای مرحوم مطهری بازگو می کند و شهید مطهری با نامه او به اتاق امام می رود و با حکم « کمیته رسیدگی به امور کارگران و کارخانه ها» به نام میرمحمدصادقی بیرون می آید. نامه تنها یک قید داشت. کمیته جدید باید به تایید مرحوم ایت الله بهشتی و آیت االله موسوی اردبیلی هم برسد.

میرمحمدصادقی اسامی را لیست می کند و به دیدار مرحوم بهشتی می رود. ایشان گروهی را تایید می کند و میرمحمدصادقی را به سوی آیت الله موسوی اردبیلی می فرستند تا تایید ایشان هم اخذ شود. آیت الله موسوی اردبیلی هم گروه مورد نظر شهید بهشتی را تایید می کنند.

کمیته شکل گرفته بود ولی جایگاهی نداشت. علینقی خاموشی پیشنهاد می دهد، آنان به اتاق بازرگانی ایران بروند و این خود سرآغاز داستان های تازه می شود.

به موازات این رایزنی ها میرمحمدصادقی در میدانی دیگر هم فعال بود. رویای بازاریان مسلمان پس از سال ها باید به واقعیت بدل می شد. آنان خواهان «بانک اسلامی» شده بودند. امام پس از دیداری که میرمحمدصادقی و همراهان او ترتیب داده بودند، بانک اسلامی را تایید می کنند ولی دولت موقت مخالفت می کند تا سرانجام بانک اسلامی به سازمان «اقتصادی اسلامی» برسد.

علاءالدین میرمحمدصادقی پس از این اتفاق همزمان در دو نهاد حضورمی یابد؛ اولی همان سازمان اقتصادی اسلامی بود و دومی اتاق بازرگانی که قلب اقتصاد ایران در روزهای انقلابی شده بود.

اندکی بعد دولت موقت کنار می رود تا بنی صدر هدایتگر دولت شود. کمی بعدتر بنی صدر هم می رود تا مرحوم رجایی قدم به میدان گذارد. دولت رجایی برای میرمحمدصادقی معنای دیگر داشت. او سال ها در کنار شهید رجایی بود. ار مدرسه رفاه گرفته تا دیدارهای متوالی در روزهای انقلاب.

مرحوم رجایی پیشنهادی تازه به میرمحمدصادقی ارائه می دهد. رجایی قصد کرده بود تا وزارت بازرگانی را به

علاء الدین میرمحمدصادقی بسپارد ولی او نمی پذیرد:« من درکار بخش خصوصی بودم و درست نمی دانستم وارد دولت شوم. از طرف دیگر به آقای رجایی گفتم با این انتخاب مخالفت می شود و برای شما که درگیری های بسیاری دارید، زیاد خوب نیست. ایشان ولی گفتند شخصا از امام برای حضورم  در وزارت بازرگانی به عنوان وزیر مجوز خواهند گرفت.» سرانجام رایزنی های بسیار با مخالفت علاء الدین میرمحمدصادقی و اصرارهای رجایی همراه می شود. اما بازهم راهکاری تازه به میان کشیده می شود:« قرار شد که من تیمی را مشخص کنم که به اقای رجایی اطلاعات اقتصادی بدهند. » جلسات مشاوران هر روز پس از نماز صبح با حضور مرحوم رجایی تشکیل می شد. وزیر بازرگانی هم از طرف همین تیم تعیین شده بود.

اما روزهای خوش را پایانی نردیک بود. ترور رجایی با حضور مهندس میرحسین موسوی مصادف شد. دولت میرحسین موسوی قرابتی با بازاریان نداشت هرچند که موسوی خود علاءالدین میرمحمدصادقی و گروهی از همراهان او را مورد تایید قرار داده بود:« ایشان یکبار در همان ابتدای کارشان به اتاق بازرگانی آمدند. دفعه بعد وقتی درخواستی برای حضورشان دادیم. گفتند حاضرند من و گروهی از دوستان را به دلیل آشنایی های قبلی و احترامی که قائل هستند، ملاقات کنند ولی به اتاق بازرگانی نخواهند امد.»

ماجراهای تازه از همین پاسخ اغاز شد. میرمحمدصادقی سال ها در کنار هاشمی رفسنجانی در نهضت مبارزه کرده بود. هاشمی نیز اکنون ریاست مجلس را برعهد داشت. او در دهه 60 کلید حل معماهای بسیاری برای میرمحمدصادقی و همراهانش بود. دیدارهای دوستانه میان هاشمی و میرمحمدصادقی به محفلی برای گلایه از دولت بدل شده بود .

دولت موسوی با جنگ سرگرم بود و گرفتاری های بسیاری داشت. میرمحمدصادقی و همراهان او نیز در اتاق بازرگانی برمشکلات دولت نمی افزوند. روزهای دهه 60 با مجادلات بسیاری همراه بود. از بحث در مورد مالیات ها گرفته تا قانون تجارت و انتخابات اتاق بازرگانی. از سوی دیگر فعالیت های سیاسی راست و چپی جدید شکل داده بود. جامعه مدرسین همراهان ایدئولوژیک طیف میرمحمدصادقی بودند و جامعه روحانیون مبارز و گروههای دیگر نیز در میان راه افزوده می شدند.

پایان دهه 60 و حضور دولت هاشمی رفسنجانی آغاز دورانی تازه بود. علاءالدین میرمحمدصادقی در سال های پس از انقلاب نایب رئیس اتاق بازرگانی ایران شده بود و قصدی هم برای ریاست نداشت:« همیشه در ذهن داشتم که هیچگاه با خاموشی رقابت نمی کنم.» علینقی خاموشی به پیشنهاد میرمحمد صادقی به اتاق بازرگانی ایران آمده بود. مهندس جوان به اتاق قدم گداشت تا دبیرکلی را برعهده گیرد و یکی از اعضای هدایتگر اتاق باشد ولی او 20 سال پس از این حضور همچنان رئیس باقی ماند. علاء الدین هم عادت نداشت تا به همراهان سابق خود پشت کند. او سال ها درکنار خاموشی باقی ماند. شاید هم روایت اسدالله عسگراولادی بخشی از واقعیت ها را نمایان سازد:« اقای خاموشی فرد جوان و سخت کوشی بودند. ما هدایت اتاق  را با حقوق معینی به ایشان دادیم.»

میرمحمدصادقی در اتاق بازرگانی ارتباطات سابق خود را حفظ کرد. او در زمره هیئت امنای مدرسه رفاه باقی ماند، ریاست برهیئت مدیره سازمان اقتصاد اسلامی را حفظ کرد و نایب رئیس اتاق بازرگانی را نیز برعهده گرفت.

 فرزندان میرمحمدصاقی نیز از نوجوانی به جوانی و میانسالی رسیده بودند. همگی آنان به تحصیل پرداختند و عنوان دکتر یا مهندس را یدک کشیدند. از میان انها دکتر حسین میرمحمدصادقی نامی آشنا شد. او به عنوان سخنگوی قوه قضاییه سال ها فعالیت کرد و پس از آن به ریاست دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی رسید. دکترحسین میرمحمدصادقی در زمره وکلای شناخته شده و حقوق دانان دانشمند و معروف کشور و مورد اعتماد نظام درآمد.

 دیگر فرزندان میرمحمدصادقی هم چنین بودند دکترحسن میرمحمدصادقی طبیب و متخصص جراحی فک و صورت شد. محسن فرزند دیگر حاج آقا علاء الدین مهندسی میکانیک را از دانشگاه تهران کسب کرد و برای اخذ مدرک دکترای علوم ترتبیتی راهی انگلیس شد ولی شاید  درمیان آنان هیچ کدام به مقام حسین از نظر برقراری ارتباطات اجتماعی نرسیدند. خانواده میرمحمدصادقی با حضور عروس ها و دامادها گسترش پیدا کرد. نسل فرزندان اما قدم به راه پدر نگذاشته بودند. انان همگی در مدارسی تحصیل کردند که علاء الدین میرمحمدصادقی خود در تاسیس انها نقشی بسیار داشت.  مرد اصفهانی خود همچنان فعالیت های اقتصادی را گسترش می داد. ار میان کارخانه های او یکی شامل بند«ج» شده بود ولی سایرین همچنان فعال بودند.

داستان زندگی میرمحمدصادقی روایتی از یک عمر کارآفرینی و مبارزه است. زندگینامه او حداقل به سه بخش متفاوت تقسیم می شود. او مردی اقتصادی بود که فعالیت های سیاسی می کرد و در امور خیریه و اجتماعی نقشی فعال داشت.  علاءالدین میرمحمد صادفی در دهه هفتم عمر خود همان روال سابق را ادامه می دهد. او همچنان مدرسه می سازد و زندانی آزاد می کند و برای قرض الحسنه ها منابع مالی تامین می کند. روایت میرمحمدصادقی، قصه  نسلی از بازار به شمارمی آید که سال های جوانی را به دو بخش مبارزه و کار تقسیم کردند. میرمحمدصادقی به طور حتم یکی ازاثرگدارترین چهرهای اقتصادی بخش خصوصی ایران است. او از سوی گروههای سیاسی گوناگون با احترام یاد می شود. مرحوم از چهرهای اصلاح طلب سال های آینده انقلاب در خاطرات خود روایت می کرد که روزگاری چگونه از میرمحمدصادقی برای فعالیت های فرهنگی وامی را گرفته است. علاء الدین میرمحمدصادقی همان اندازه که با همراهان موتلفه ای خود نزدیکی دارد با دیگر گروههای سیاسی هم همراه بوده است. شرح زندگی او به بخش های تقسیم می شود که هرکدام گوشه ای از روایت انقلاب است.


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir