بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : يکشنبه 22 بهمن 1391      2:14
آینده وجود ندارد، باید آن را ساخت

بحران تمدن

والتر راسل مید می نویسد که ما گمان می‏کردیم که راه حلی دایمی را برای همه پرسش های اقتصادی و اجتماعی یافته ایم اما در اشتباه بودیم.

 

اقتصاد ایرانی: در مدتی زمانی که در مورد بحران مدل اجتماعی بلو (Blue Social Model) نوشته ام، بیشتر تمرکز خود را به عواقب آن در جوامع آمریکای شمالی و اروپایی معطوف کرده ام. کانادا، آمریکا و کشورهای اروپای غربی و مرکزی در جایی قرار گرفته اند که مدل بلو با قدرت ایجاد و تثبیت شد و کاملا توسعه یافت و همچنین نخستین نمونه ها از افول این مدل اجتماعی در زندگی سیاسی و فرهنگی نیز در همین مناطق در حال رخ دادن است.

البته این فرآیند برای به انجام رسیدن، راهی طولانی در پیش دارد؛ تخریب خلاقانه جهان بزرگ بلو، در سال ها و حتی دهه های پیش رو، بحران ها اجتماعی و اقتصادی را به همراه خواهد داشت. اما ما اهمیت زیاد و لزوم آچه رخ می‏دهد را تا زمانی که به اهمیت زوال مدل بلو در سیاست جهانی پی نبریم، درک نخواهیم کرد.

مدل اجتماعی بلو بیش از یک نظم و ترتیب راحت بود که مناقشات اجتماعی را کاهش دهد و رفاه و فراوانی را برای دو نسل در جهان غرب افزایش دهد. مدل بلو برای جاهایی که هنوز درآن ها وجود ندارد و یا به طور کامل عملی نشده، به عنوان یک هدف نگریسته می‏شد. اگر شما از سیاستمداران، رهبران اقتصادی و فعالان دموکراسی خواه سرتاسر جهان بپرسید که چه چیزی را برای کمک به کشورشان آرزو می‏کردند، پاسخ احتمالا این خواهد بود که آن ها می‏خواستند کشورهایشان بیش از پیش به غرب شبیه شوند.  آن ها می‏خواستند که بتوانند امنیت شغلی در زندگی، رفاه و فراوانی گسترده، افزایش استانداردهای زندگی همراه با پیشرفت مداوم تکنولوژی و افزایش امید به زندگی را برای مردم کشورشان به ارمغان بیاورند.

مدل بلو همان چیزی است که ایالات متحده آمریکا در طول جنگ سرد به جهان به عنوان ایده آل خود مطرح کرد. ما (آمریکایی ها) ادعا کردیم که سرمایه داری به جای سوسیالیسم، بهترین راه برای دستیابی به زندگی بلو است. مکانیزم بازار به ایجاد برابری، عزت و فراوانی می‏انجامد، همان های که کمونیسم وعده داده بود اما نتوانست به ارمغان بیاورد. و همه این امتیازات بدون کشتار جمعی، سرکوب سیاسی و پیروی محض بدست آمد.

سرمایه داری بهترین راه به سوی مدل اجتماعی بلو است و کمونیسم در بهترین حالت که انحراف از مسیر خونین. در حالی که مردم بیشتری در کشورهای بیشتری این را مشاهده می‏کردند، تقاضا برای کمونیسم به تدریج فروکش کرد. در همین حال سرمایه داری پس از شروعی به شدت ناامید کننده، شروع بالا بردن استانداردهای زندگی از اروپای مرکزی گرفته تا شرق و جنوب آسیا می‏کرد، ایدئولوژی کمونیسم، که زمانی الهام بخش هواداران از جان گذشته و متعصب آن در کشورهایی مانند چین و ویتنام بود، پژمرده می‏شد.

جهان عاشق شیوه زندگی ما (آمریکایی ها) شده بود و این حس باعث بی پروایی در سردادن ندای پیروزی در دوران کلینتون و بوش شد. دیگران ما را دوست داشتند؛ این را روزنامه نگاران و دیپلمات های آمریکایی هنگامی ‏متوجه می‏شدند که به کشورهایی سفر می‏کردند که زمانی در میان اصلی ترین دشمنان ما جای داشتند. انقلاب فرهنگی چین جای خود را به رستوران های زنجیره ای KFC داده بود و ویتنام به بهترین دوست جدید ما تبدیل شده بود.

در طول جنگ جهانی دوم، ما می‏گفتیم که کشورهای جهان دو دسته اند: کشورهای توسعه یافته مانند دموکراسی های صنعتی غربی و ژاپن، و کشورهای در حال توسعه. کشورهای توسعه یافته به پایان تاریخ رسیده بودند، آن ها به هر آنچه باید، دست یافته بودند و اکنون زمان آن فرا رسیده که در موفقیت خود آرام بگیرند و سال به سال ثروتمندتر و خوشحال تر شوند و به هیچ تغییر تفرقه افکن یا ناخوشایند تن ندهند.

کشورهای در حال توسعه هنوز در آن راهی قرار داشتند که کشورهای توسعه یافته به پایان آن رسیده بودند؛ آن ها تنها باید مسیر را به اتمام می‏رساندند و آن زمان می‏توانستند متوقف شوند.

فرسایش مدل بلو در غرب این توهم را از بین می‏برد. چیزی به عنوان کشور توسعه یافته وجود ندارد. هیچ کشورهای به روی زمین به وضعیت ثبات نهایی نرسیده؛ هیچ دلیلی برای آسوده خاطر بود نسبت به طوفان تاریخ و تغییر وجود ندارد. فرانسه، آمریکا، آلمان، ژاپن: ما گمان می‏کردیم که راه حلی دایمی را برای همه پرسش های اقتصادی و اجتماعی یافته ایم.

اما نیافته بودیم.

مشاهده این حقیقت برای کشورهایی مانند برزیل، هند، آفریقای جنوبی و چین، پرسش عمیقی را ایجاد می‏کند. آنچه آن ها برایش تلاش می‏کنند، چیست؟ آنچه آن ها می‏خواهند به آن تبدیل شوند، چیست؟ آیا هدف آن ها تقلید از جوامعی با اقتصاد بازار است که غرب یک نسل پیش از منافع آن بهره مند شد؟ آیا آن ها امیدوارند که یک طبقه متوسط گسترده و پایدار را بر پایه کارخانه های موفق ایجاد کنند و ارتشی از مدیران میانی یقه سفید، مانند همان هایی که در دهه 1970 زندگی آمریکا را شکل می‏دادند، به وجود آورند؟

و اگر هدفشان این نیست، پس چیست؟

تاکنون، بیشتر جهان همچنان بر روی هدایت اتوماتیک قرار دارد. کشورهای "در حال توسعه" به طور کلی به پارادایم قدیمی تمسک می‏جویند: توسعه همان فرآیند بلو شدن است و صنعتی سازی فوردی می‏تواند کامیابی اقتصادی به بار بیاورد و همینطور نیز خواهد شد.

اما به نظر می‏رسد که آن ها در حال کشف این واقعیت هستند که چنین باوری صحیح نیست. چین نخواهد توانست همگام با رشد تولید ناخالص داخلی (GDP) دولت رفاهی به سبک غربی ایجاد کند. اتحادیه های کارگری در آفریقای جنوبی نمی‏توانند کشورشان را به شهر دیترویت آمریکا در روزهای اوجش تبدیل کنند که در آن برای نیروی کار عضو اتحادیه ها در طول زندگی اشتغال و دستمزد بالا فراهم بود.

اشتغال و دستمزدهای بخش تولید در این کشورها به طور نامحدود افزایش نخواهد یافت. رقبایی از کشورهای فقیرتر که ولع بیشتری برای کار کردن دارند باعث کاهش دستمزدها خواهند شد؛ اتوماسیون، تعداد کارگران مورد نیاز برای تولید سطحی مشخص از تولید در سرتاسر جهان را کاهش خواهد داد و کاهش عرضه شغل های تولیدی به کاهش بیشتر دستمزدهای جهانی خواهد انجامید، به خصوص برای افرادی که مهارتی ندارند.

کشورهای در حال توسعه به این خاطر اینگونه خطاب می‏شدند که تصور می‏شد توسعه به معنی ایجاد جامعه ای مبتنی بر طبقه متوسط پایدار است، توسعه یافته تر شدن از نظر اقتصادی به معنی ثبات یافتن از منظر سیاسی بود.

اما اگر مسیر بلو بسته باشد، اگر کشورهای در حال توسعه نتوانند ایده آلی را تصور کنند که همین حالا هم در حال رنگ باختن در سرزمین هایی است که در آنجا متولد شده، بازهم چنین تصوری درست خواهد بود؟ آیا نابرابری و تنش های اجتماعی در جهان فرا بلو، تسهیل خواهند شد؟ و اگر کشورهای در حال توسعه، دستیابی به نوعی از ثبات اجتماعی قانونمدار، امنیت اقتصادی و خوشبختی ای که اروپا، آمریکا و ژاپن طی دوران بلو از آن ها بهره بردند، را غیرممکن بیابند، در عوض زندگی در آنجا چگونه خواهد شد؟ آن ها دستیابی به چه نوع ثبات اجتماعی را آرزو خواهند کرد؟

پرسش مشابهی در مورد ثبات اقتصادی نیز وجود دارد. در فاصله بین جنگ جهانی دوم و دهه 1980، به نظر می‏رسید که گویا سرنگونی های اقتصادی و بحران های بازار مالی ناپدید شده باشند. از قرن هفدهم تا بحران بزرگ دهه 1930، پیشرفت سرمایه داری شامل ویرانی های مالی متناوت بود که باعث بالا و پایین شدن های قابل توجه بخش حقیقی اقتصاد شده بودند. شرکت ها ورشکسته می‏شدند، افراد شغل و پس انداز خود را از دست می‏دادند.

به عنوان بخشی از ثبات های ایجاد شده در اواسط قرن بیستم تا اواخر آن، همه این ناملایمات رنگ باختند. مدیریت کینزین اقتصاد، ایجاد مقررات در بازارها و مداخله بانک مرکزی ابزار جدیدی بودند که به نظر می‏رسید، رکود را ریشه کن کرده اند.

اما اکنون این دوره بیشتر شبیه مقدمه طوفان به نظر می‏رسد تا پایان شبح بحران های مالی؛ اوضاع ممکن است در آینده تغییر کند اما به نظر می‏رسد که ما در حال بازگشت به قلمرویی هستیم که در آن آشفتگی مالی در سراسر جهان در حال رفت و آمد است، بخش حقیقی اقتصاد را بی ثبات کرده و از طریق بحران های اقتصادی، شرکت ها و حتی کشورها را تهدید می‏کند.

انگار که دوباره دهه 1890 آغاز شده است: نابرابری اقتصادی، نبرد طبقاتی، سقوط نهادهای پایدار و الگوهای اشتغال، بی ثباتی بازارهای مالی و وقوع مجدد بحران های مربوط به واحد پولی.

125 سال پیش، تردید بسیاری در مورد آینده جوامع صنعتی وجود داشت. نگرانی در مورد دوپاره شدن غیرقابل بازگشت جامعه به دو طبقه دارا و ندار، همراه با شرایط سخت کاری اکثریت انسان ها در صنایعی که برای کسب سود شرایط مشابه برده داری ایجاد کرده بودند. برخی گمان می‏کردند که آن شرایط می‏تواند ادامه یابد؛ بسیاری دیگر گمان می‏کردند که توده های زحمتکش علیه طبقات دارا، قیام خواهند کرد.

اما توان بسیج سازی طبقه کارگر با بهبود شرایط کارگران، تضعیف شد، رفتن این طبقه به حومه شهر و خریدن ماشین توسط آن ها هرچند در برنامه جای نداشت، اما رخ داده بود. بسیاری از ناظران سال های 1893 یا 1921،  ختم شدن طوفان های اقتصادی و محرومیت های اواخر دوران ویکتورین و بحران های جهانی ناشی از جنگ جهانی نخست و پس از آن به چندین دهه از کامیابی اقتصادی پایدار را نه اجتناب ناپذیر می‏دانستند و نه احتمالی برای آن متصور بودند.   

تغییرات به طور جادویی و ناگهانی رخ نداد. سپیده دم هایی هر چند اشتباه در مورد تغییرات وجود داشت، مانند کامیابی اقتصادی دهه 1920 در آمریکا، و رویکردهای متفاوتی نیز برای تحقق آن به کار گرفته شد. (فاشیسم، کمونیسم و لیبرالیسم مدرن آمریکایی همگی تلاش هایی بودند برای ایجاد ثبات اجتماعی و سیاسی در جوامع صنعتی.) در پایان، کشورهای گوناگون نسخه های خود از جامعه مدرن بلو را ایجاد کردند، اما آمریکا سردمدار آن ها باقی ماند. و این همان چیزی که امروز باید به خاطر آوریم. آمریکا مجبور بود گونه جدیدی از جامعه دموکراتیک صنعتی را ایجاد کند پیش از آنکه بخواهد به الگویی برای دیگران تبدیل شود یا پیش از آنکه بتواند این مدل را به عنوان هدف دیگران ارایه کند. اکنون مدل بلو دیگر کافی نیست، ما باید زمینه یک مدل جدید را فراهم کنیم.

جوامع فراصنعتی در سرتاسر جهان درحال ظهور هستند البته نه در زمان یکسان و نه با سرعتی یکسان. اما ماشین ها و فن آوری اطلاعات و ربات ها در حال کاهش تعداد افرادی هستند که به شیوه قدیمی‏ در کارخانه ها مشغول به کارند، سرعت این کاهش نیز بسیار بیشتر از آن چیزی است که بسیاری از مردم گمان می‏کنند. و بسیاری از مشاغل دفتری و اداری در حال دگرگون و یا ناپدید شدن هستند. بسیاری از مشاغل یقه سفید که امروز ارج و عزتی دارند به همان اندازه گنگ و مبهم می‏شوند که امروز مشاغلی مانند نعل بند و آهن کوب هستند.

بار دیگر، ناکجا آبادهای خیالی باز می‏گردند. گروهی از مردم به طرز دیوانه واری ثروتمند خواهند بود در حالیکه توده مردم بیکاری و فقیر برای بدست آوردن ته مانده غذای دیگران تلاش می‏کنند. نیمی ‏از جمعیت که هوشی کمتر از میانگین جامعه دارند، فقیر و برده خواهند بود: در بهترین حالت خدمتکار ارشد خانه می‏شوند و البته این شامل افرادی می‏شود که هنوز شغل آن ها به تصرف ربات ها در نیامده است.

شاید مخالفت کردن با این تصویر مملو از همدردی، لجوجانه به نظر برسد اما تحقق چنین تصوری غیرمحتمل است. درست مانند اوایل عصر صنعتی که انقلاب صنعتی بهره وری را به طرز چشمگیری افزایش داد، دوران کنونی نیز تمام نشانه های نزدیک شدن به دوره فراوانی را در خود دارد. ربات ها می‏توانند بسیاری از لوازم مورد نیاز ما را تولید کنند بدون اینکه لازم باشد میلیون ها انسان در کارخانه های تاریک، پرسروصدا و خطرناک بنشینند و بهترین سال های عمر خود را با این کار بیهوده برای ذهن؛ تلف کنند.

ما باید با این انحراف، کوری و سخنان نسنجیده و بدبیانه که این ها را بد می‏پندارند، مقابله کنیم. شبیه اینست که که به شدت نگران مشکلات مالی طرح های تامین اجتماعی باشیم و از تصویر بزرگتر غافل شویم: طرح های تامین اجتماعی دچار مشکل شده اند چرا که ما طولانی تر و سالم تر زندگی می‏کنیم. مانند این است که اشک بریزیم به خاطر اینکه دیگر مردم مجبور نیستند زیر آفتاب سوزان ساقه های نیشکر را جدا کنند و اکنون ماشین ها به جای آن ها وظیفه برداشت محصول را برعهده دارند و شغل آن ها را بدست آورده اند. مانند این می‏ماند که نگران کسل شدن بچه های 10 ساله ای باشیم که به خاطر کشف راه های جدید برای گرم کردن خانه ها، مجبور نیستند برای تمیز کردن بخاری ها از دودکش باریک، قیرآلود و سرطان زای آن ها بالا و پایین بروند.

شغل های آمریکایی باید به جهان نشان دهند که چگونه می‏توان قدرت تکنولوژی های جدید را در اختیار گرفت و چگونه می‏توان راهی یافت که از طریق آن، نیروی کار انسانی از کارهای پرمشقت و تکراری خلاص شود. ما باید نشان دهیم که چگونه خدمات پیچیده ای که افراد در دوران پسا صنعتی نیاز خواهد خواهند داشت، می‏تواند به شدت ارزان باشد: مشاوره حقوقی مناسب، برنامه ریزی مالی، تحصیلات، تمرین های ورزشی و دولت. هزینه های اینگونه خدمات می‏تواند به همان سرعتی کاهش یابد که پس از گسترش جهانی انقلاب صنعتی، بهای بسیاری از کالای در زندگی روزمره کاهش یافت.

ما باید به جهان نشان دهیم که چگونه می‏توان بر پایه امکانات تکنولوژیکی جدید، کالاها و صنایع تازه ای را خلق کرد، خدمات جدید چگونه می‏توانند زندگی روزمره را غنی کنند. ما باید نشان دهیم که چگونه تکنولوژی اطلاعات می‏تواند از طریق ایجاد خدمات ارتباطی نوین و ایجام امکان همکاری از راه دور، در شیوه کار کردن جهانیان، انقلابی ایجاد کند و  به نسلی از کارآفرینان قدرت ببخشد. ما باید به مردم نشان دهیم که چگونه اکنون دیگر بسیاری از مشاغل غیرضروری شده اند و نشان دهیم که راه های جدیدی وجود دارند که مردم از طریق آن ها بتوانند از کالاها و خدماتی که زمانی تنها مخصوص ثروتمندان بود، بهره ببرند.

شیفتگان مدل بلو این را نمی‏بینند، اما ما بنای بزرگترین تاثیری که جهان به خود دیده را گذاشته ایم. ما مانند قوم بنی اسرائیل در بیابان می‏مانیم، سرزمین موعود در نزدیکی ما قرار داد- اما بزدلان به ما می‏گویند که این سرزمین توسط دیوها اشغال شده و ما راهی به آن نخواهیم یافت.

همانطور که در کتاب مقدس آمده، خدا ترسوها را تنبیه کرد و آن ها 40 سال در بیابان سرگردان شدند. این شبیه همان چیزی است که اگر به استقبال امکانات آینده نرویم، برای ما نیز رخ خواهد داد. البته ما به آن خواهیم رسید اما پس از سال ها سرگردانی بی هدف و سختی های غیر ضروری.

اما ما باید به سرعت به این نقطه برسیم؛ چرا که موضوع تنها ما نیستیم. ما، اروپایی ها و ژاپنی ها احتمالا می‏توانند با سرگردانی یک نسل کنار بیایند. زندگی فقیرانه تر و نامطبوع تر از آنچه باید، خواهد شد، سیاست تندخو تر خواهد شد و مشکلات اروپا با مهاجرین نیز ممکن است عمیق تر شوند اما این تنها به معنی تنزل زندگی اجتماعی و تضعیف دموکراسی خواهد بود و نه آشوب، خشونت و ظهور ایدئولوژی ها و جنبش هایی بر پایه تعصب و تنفر.

من مطمئن نیستم که دیگر نقاط جهان آرام باقی بمانند اگر زوال مدل بلو همچنان ادامه یابد و ما قدم بعدی در مورد آن را برنداریم.

تلاش برای اصلاحات و تغییرات در ایالات متحده آمریکا که می‏تواند تولید دوران موفقیت آمیز پسا صنعتی را سرعت ببخشد، عمیقا با تلاش برای صلح و خوشبختی در قرن 21 در ارتباط است. این تنها تغییراتی نیست که آمریکا را ثروتمند و قوی نگه می‏دارد تا نقش حامی صلح جهانی را ایفا کند بلکه مثالیاست  از استحاله ای موفق برای ترویج دموکراسی، صلح و حقوق بشر در سرتاسر جهان که تاثیر آن از تمام کمک های خارجی، فعالیت های دیپلماتیک و حتی کشتی ها و تانک ها و هواپیماهای جنگی بیشتر است.

و این نابخردانه است اگر انتظار داشته باشیم که طرح ویژه ای وجود داشته باشد که بتواند شکل جامعه نوین را نشان داده و نشان دهد که چگونه به آن برسیم. این چیزی نیست که زندگی در لبه پرتگاه شباهتی به آن داشته باشد. چالش دوران ما نوآوری است و نه اجرا. آینده وجود ندارد، باید آن را بسازیم.

منبع:  The American Interest

نویسنده: والتر راسل مید

Walter Russell Mead


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir