بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : دوشنبه 24 بهمن 1390      9:58

پولدارشدن وموفقيت به روايت اسد..عسگراولادى

اشاره: شايد خيلى ها مى خواهند بدانند پولدارهاى بزرگ ومشهورچگونه پولدارشده اند. ارث پدرى داشته اند يا يک شبه ره صد ساله پيموده اند.کسى کمکشان کرده يا رانتى، امتيازى يا رابطه اى به هم زده اند که اين چنين توانگرشده و مانده اند. شايد در جامعه تجارى کشور کمتر کسى مانند اسدا...عسگراولادى مشهور و بر سر زبان ها باشد. به ويژه آنکه وى برادر حبيب ا... عسکراولادى نيز هست و اين امر به او و چهره اى اقتصادى- سياسى مى دهد. بسيار گفته مى شود او ثروتش را از راههايى ديگر به دست آورده و قرار گرفتن در شرايط انقلاب و موقعيت سياسى وى و برادرش نيز به افزايش اين ثروت کمک کرده است...
اشاره:

شايد خيلى ها مى خواهند بدانند پولدارهاى بزرگ ومشهورچگونه پولدارشده اند. ارث پدرى داشته اند يا يک شبه ره صد ساله پيموده اند.کسى کمکشان کرده يا رانتى، امتيازى يا رابطه اى به هم زده اند که اين چنين توانگرشده و مانده اند. شايد در جامعه تجارى کشور کمتر کسى مانند اسدا...عسگراولادى مشهور و بر سر زبان ها باشد. به ويژه آنکه وى برادر حبيب ا... عسکراولادى نيز هست و اين امر به او و چهره اى اقتصادى- سياسى مى دهد. بسيار گفته مى شود او ثروتش را از راههايى ديگر به دست آورده و قرار گرفتن در شرايط انقلاب و موقعيت سياسى وى و برادرش نيز به افزايش اين ثروت کمک کرده است. آيا اين گونه است؟ اسدا...عسکراولادى کيست وچگونه پولدارشد؟ پاسخ اين پرسش هارادر مصاحبه اقتصاد ايرانى با وى که به صورت زندگينامه خود نوشت تنظيم شده است، مى خوانيد. روشن است انتشار اين متن  به منزله تاييد محتواى آن نيست و حق سايرين براى اظهارنظر وحاشيه نگارى برآن محفوظ خواهد ماند.

من اسدالله عسکراولادى هستم و سال 1312 در تهران متولد شدم. خانواده‌ام متدين و در سطح پايين جامعه بودند و با قشر ثروتمندان سروکار نداشتند. شغل پدرم پيشه‌ورى بود و مغازه عطارى داشت. ما سه برادر بوديم که هر سه از سن 12 ـ 13 سالگى کار در بازار تهران را شروع کرديم. روزها کار و شب‌ها درس. پس از گذراندن کنکور در رشته ادبيات پذيرفته شدم اما عصرهايى که فرصت داشتم به دانشکده اقتصاد هم مى‌رفتم چون ساختمان‌هاى دانشکده مقابل هم بود. گاهى سر کلاس‌هاى دانشکده حقوق هم مى‌رفتم. آن موقع رفتن به ساير دانشکده‌ها آزاد بود و مثل امروز کنترل و حراست هم در کار نبود. کارم را از صفر شروع کردم. اولين حقوقى که در دوره شاگردى گرفتم روزى 2 ريال بود که مى‌شد ماهى شش تومان. تلاشم شبانه‌روزى و کار سخت بود. اولين تجارتم را با خريد يک کيسه کنجد به قيمت 53 تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کيسه کنجد را به نانوايى سر محل به قيمت 70 تومان فروختم و اين اولين سود من در تجارت بود. اين مربوط به سال 1327 است. تا سال 1334 کارمند بودم و در يک شرکتى کار مى‌کردم که فعاليتش در زمينه صادرات بود. به صادرات علاقه‌مند شدم اما پول نداشتم. تنها دارايى‌ام خانه‌اى بود که در خيابان شهيد مصطفى خمينى به مبلغ 5600 تومان خريده بودم. در آن خانه من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگى مى‌کرديم. اولين ماشينم که در سال 1333 خريدم يک فولکس به مبلغ 5900 تومان بود که با همين ماشين چند کيسه خواربار از بازار مى‌خريدم و بين نانوا و بقال توزيع مى‌کردم. سال 1334 تصميم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگانى رفتم که کارت بازرگانى بگيرم، اما سنم اقتضا نمى‌کرد. چون حداقل بايد 24 ساله مى‌بودم. نايب رئيس اتاق وقت طبق قانون مى‌توانست مرا امتحان کند. مرحوم عبدالله توسلى مرا پيش او فرستاده بود. يادم نمى‌رود 20 سوال از من کرد درباره ارز کشورها، حمل جنس و غيره. من به تمام سوالات جواب دادم و آن نايب رئيس به معرف زنگ زد و گفت: اين بايد جاى من بنشيند. 25 سال بعد جاى او نشستم. 2 سال بعد با قسط و تخفيف حجره‌اى به مبلغ 4 هزار تومان خريدم و رشته خشکبار را انتخاب کردم و هنوز بعد از 54 سال در همين رشته هستم. زيره سبز را بسيار دوست داشتم. چون هم سرمايه کمى مى‌خواست و هم قيمتش ارزان بود. از کار در داخل خوشم نمى‌آمد مى‌خواستم صادرات داشته باشم. کار را در سال 1336 و از صفر با صادرات زيره شروع کردم و قسطى پنج تن زيره خريدم. اولين مشترى‌ام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنيا از طريق اتاق‌هاى بازرگانى‌شان مکاتبه کردم و دنبال خريدار گشتم. اولين معاملاتم با نيويورک سال 1330 شروع شد. نيويورک از ديرباز تاکنون بورس زيره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهايم شروع شد و روزى رسيد که ديکته کننده قيمت زيره در جهان و ايران شدم. دوشنبه‌اى نبود که بازار ادويه نيويورک که زيره هم زيرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من ـ حساس ـ که الان 51 ساله شده، روى ميز نرود و معاملات شروع بشود. اما سال‌هاى واقعا سختى بود. در سال 1347 به صادرات دو قلم ديگر خشکبار شامل پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار بزرگى بود و پول سنگينى مى‌خواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو داشتم و خوش‌حساب بودم به من نسيه مى‌دادند و هنر من اين بود که يک ماهه آن جنس را به خارج مى‌فروختم و پولش را مى‌گرفتم. اين هنر خوش‌حسابى من عامل موفقيت من در بازار پسته بود. سال 1343 اولين انبارم را در خيابان تختى تهران خريدم و کارخانه زيره حساس را در مشهد تاسيس کردم که هنوز هم هست، هر سال که سودى مى‌بردم انبار و دفتر و خانه و ملک مى‌خريدم. در سراى اميد که روزى درآن حجره قسطى خريده بودم تمام دفاتر همسايه را خريدم.

آقاى خبرنگار! من تاجرم و اصولى دارم؛ يکى از اصولم اين است که هيچ وقت بيش از يک هفتم تنخواهم را به کسى نسيه نمى‌دهم تا اگر پولم را خورد باقى پولم محفوظ بماند. اصل بعدى‌ام اين است که سعى کردم هيچ وقت بيش از نصف دارايى‌ام را نسيه نخرم. اصل ديگر اين است که سعى کردم از بانک‌ها وام نگيرم. بانک‌ها بسيار سراغ من آمدند اما قبول نمى‌کردم! در نتيجه شب با خيال راحت به خانه مى‌رفتم و بدهکار نبودم. اگر داشتم مى‌خريدم و اگر نداشتم، نمى‌خريدم. سال 55 اگرچه آدم سياسى نبودم به نجف خدمت حضرت امام(ره)‌ رفتم. رفته بودم از ايشان اجازه بگيرم که در قم کارخانه بزنم و ايشان هم مرا راهنمايى کرد. يکى ديگر از اصولم عوض نکردن شريکم است. محمدحسن شمس 50 سال شريک من است و هنوز هم شريک هستيم. يادم نمى‌رود در اولين سفرم به نيويورک پاى ساختمان معروف امپايراستيت که مجسمه راکفلر قرار دارد، 3 جمله نوشته بود: موفقيت من به اين 3 جمله است: زودتر از ديگران مطلع شدم، زودتر از ديگران تصميم گرفتم و وقتى تصميم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم. اين 3 جمله اثر زيادى روى من گذاشت. سعى کردم در تجارتم به اين 3 جمله متعهد باشم. اينها در تجارت خيلى مهم است. چون تجارت بى‌رحم است. تجارت در محيط رقابت بى‌رحم است. اين شعار هم است: اگر مى‌خواهى رقابت کنى بايد با چشم بسته بى‌رحمى کني. مى‌شود البته با رافت و مهربانى کار کنى اما آنجا که مى‌خواهى رقابت کنى نه رافت کاربرد دارد و نه مهربانى بايد بى‌رحم باشى ....

من از کم به زياد رسيدم. مثالش خانه‌هايم است. اولين خانه‌ام را 5600 تومان ، دومى را 33 هزار تومان، سومى را از درخشش وزير فرهنگ شاه معدوم 140 هزار تومان، چهارمى را 500 هزار تومان و پنجمى را 140 ميليون تومان خريدم که الان در آن ساکن هستند. اکثر اين خانه‌ها را هنوز دارم آنها را اجاره داده‌ام و هيچ‌ يک را نفروخته‌ام. وجوهات شرعى و ... ماليات‌هايم را داده‌ام. هرگز با دارايى چانه نمى‌زنم. انفاق مى‌کنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه مى‌سازم و خدا به من کمک کرده است. من هيچ مالى در خارج کشور ندارم. فقط دفاترى در هامبورگ ، دبى و لندن دارم که دفاتر تجارى‌ام هستند. من افتخار مى‌کنم که ميلياردر هستم. همان خانه 5600 تومانى امروز بيش از 5/1 ميليارد تومان مى‌ارزد. پس ميلياردر شدن کارى ندارد. خانه‌اى که 140هزار تومان خريدم امروز يک ميليارد تومان مى‌ارزد، خانه ديگرم در خيابان وليعصر 1300 متر مساحت دارد و حساب کنيد چقدر مى‌ارزد. چرا بگويم گدا هستم؟ 16 سال عضو هيات رئيسه اتاق بازرگانى ايران و نايب رئيس اتاق بودم. بعد از سال 57 امام(ره) به 8 نفر براى اداره اتاق حکم داد که بنده هم جزوشان بودم. از آن 8 نفر 4 نفر فوت کردند و 4 نفر زنده هستند. در 10 سال اول حضورم در اتاق از آن آبرو گرفتم و در 20 سال بعد به آن آبرو دادم. جالب است بدانيد در اين 54 سال تجارت در دفاترم ضرر ندادم. در ايران 10 کارخانه دارم و اظهار فقر نمى‌کنم. درآمدم و هر چه را دارم اين‌گونه تقسيم کرده‌ام: ‌20 درصد مال خدا، 20 درصد مال انفاق، 20 درصد خرج خانواده و با بقيه‌اش چيزى مى‌خرم. الان که به عنوان يک تاجر روبه‌روى شما نشسته‌ام يک ريال به هيچ بانکى بدهکار نيستم و در هيچ رانت دولتى مشارکت نکرد‌ه‌ام. در هيچ معامله دولتى هم نبوده‌ام. من در تجارت به 3 اصل سخت و سفت پايبند هستم: کيفيت، رقابت، خوش‌قولى، وقتى تعهد مى‌کردم براى فروش يک جنس، اگر بعد از فروش قيمت ترقى مى‌‌کرد، معامله را به هم نمى‌زدم. اما خيلى از همکاران اين کار را مى‌کنند يا از کيفيت مى‌زنند تا ضرر نکنند. نيويورک به خاطر همين 3 اصل در دستان من بود. اين رموز موفقيت من است. هر جاى دنيا زيره مى‌خواستند 48 ساعت بعد من بالاى سرشان بودم و بعد هم به خاطر کيفيت ديگر ما را رها نمى‌کردند. بيشترين معاملاتم با تلفن است، تلفنى مى‌فروشم و آن وقت به بچه‌هايم که در اين ساختمان خودم کار مى‌کنند مى‌گويم قراردادش را ببندند.

يک بار لس‌آنجلس بودم، نيمه‌شب و خواب‌آلود تاجرى از آلمان به من زنگ زد و 200 تن پسته خريد. خواب‌آلود بودم و فروختم. صبح بيدار شدم و ديدم قيمت پسته 50 هزار دلار فرق کرده است. اما نمى‌توانستم پسته فروخته شده را ندهم. صبح به آلمان پرواز کردم و به دفترش رفتم و گفتم من به تو پسته فروختم و حالا مى‌خواهم پس بخرم. 100 هزاردلار به او دادم و قرارداد تلفنى را کنسل کردم. يک هفته بعدش را در هامبورگ ماندم. دوباره سراغش رفتم و گفتم حالا آن پسته را باز مى‌فروشم و او با 200هزار دلار تفاوت همان بار پسته را از من خريد و علاوه بر اين که ضررم را جبران کردم 100 هزار دلار هم سود کردم! آقاى خبرنگار! اين خوش‌قولى ‌اصل تجارت است. براحتى مى‌توانستم بگويم خواب بودم، فروختم. خب! قرارداد و امضايى که نداريم.

اما شهرت من در اين است:‌ فروختى مال اوست، خريدى مال توست. من در تجارت خارجى اصول خودم را دارم. قبل از هر ملاقات درباره ويژگى‌هاى آن شهر يا علاقه‌مندى مالى طرف تجارى‌ام مطالعه مى‌کنم و واقعا عميق مطالعه مى‌کنم و وقت مى‌گذارم و آن‌گاه اين کاردر نتيجه ملاقات تجارى‌ام تاثير مى‌گذارد و خوب هم تاثير مى‌گذارد. من از هيچ و صفر به همه چيز رسيدم و الان که به عقب‌ نگاه مى‌کنم مى‌بينم تلاش، توکل به خدا، درستکارى و مطالعه به من کمک کرد موفقيت امروز را داشته باشم...

نام: اسدالله عسکراولادى

موقعيت: بزرگ‌ترين صادرکننده خشکبار کشور

متولد: 1312 ـ تهران

 

 

آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir