بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : يکشنبه 13 اسفند 1391      11:13
چرا ثبت خاطرات بازاریان مسلمان انقلابی اهمیت دارد

برای خدا، انقلاب و بازار

به بهانه انتشار اولین جلد از سری کتاب های تاریخ شفاهی بازار تهران

بهراد مهرجو : حیاطی کوچک در ساختمانی قدیمی پارکینگ خودروهای شخصی شده است. دو دروازه فوتبال نشان می دهد، محوطه زمین فوتبال است. ساعت به پنج صبح نزدیک می شود و زمین بازی پر از خودروهای گران قیمت شده است. کمی دورتر خانه ای ساده در کنار برجی بزرگ قرار گرفته است. نمای ساختمان سیمان سفید و دور از تکلف است. پارچه های مشکی روی نمای سیمان سفید را پوشانده اند ولی پرچمی روی دیوار نصب نشده است.

حیاط خانه با پارچه های برزنتی پوشانده شده است. داخل محوطه حسینه را فرش های دستباف پوشانده است. پیرمردها روی صندلی می نشینند و جوان ترها روی زمین جایی برای خود پیدا می کنند. ساعت 5 صبح است. راه بندان تهران هنوز آغاز نشده است. مداح سرشناس تهرانی پشت تریبون می رود. صدایش خش دارش در حسینه می پیچد. زیارت عاشورا را آغاز می کند. پیرمردهای بازار تهران روی صندلی ها برای خود جایی پیدا کرده اند. مدیران اقتصادی، اعضای اتاق بازرگانی و گاهی هم اهالی محله همگی به هیات رسیده اند.

مقابل ورودی سالن حسینه، پیرمرد ایستاده است. شالی برگردن دارد و با حضور هرمیهمان از روی صندلی فلزی بلند می شود. مهمانان ویژه تر به اتاقی کنار حسینه می روند و دیگران به صحن اصلی راهنمایی می شوند.

ساعت هنوز به شش صبح نرسیده ولی جمعیت از مرز 500 نفرعبور کرده است. دومین مداح، حاج آقا بهتاش پشت تریبون می​رود. قاب عکسی کنار منبرقرار گرفته است. چهره پیرمردی در قاب با موهای سفید پیداست. بهتاش منبر را از او اغاز می کند. چند سال قبل او نیز در جلسات صبح گاهی منزل حاج آقا علاالدین میرمحمدصادقی حاضر می شد.

حاج آقا بهاالدین میرمحمدصادقی، برادر بزرگتر حاج علاالدین عادت داشت، روی صندلی کنار ورودی اصلی جایی برای خود پیدا کند. حاج آقا بهتاش از او یاد می کند. عده ای از میهمانان زیارت عاشورا در دست گرفته اند. حسینه با پنجره های قدی و شیشه ای از حیاط جدا شده است. حاج آقا میرمحمدصادقی پشت همین شیشه ها در حیاط قدم می زند. مدام داخل را رصد می کند. چند دقیقه یکبار یکی از میزبانان جوان تر را به سمت خود می خواند و از او می خواهد یاری به میهمانی برساند. وزیردادگستری، معاونان وزیرصنعت، معدن و تجارت، بازاریان سرشناس و اعضای حزب موتلفه اسلامی هر کدام با استقبال جداگانه میرمحمدصادقی به سمت سالن اصلی می روند. یکی از اعضای باسابقه حزب کارگزاران سازندگی، همشهری حاج آقا و همسایه او به محوطه ورودی می آید. پیش از حضور در سالن اصلی جایی در حیاط میان جمعیت پیدا می کند و روی زمین می نشیند. میرمحمدصادقی او را می بیند. به سختی از میان جمعیت عبورش می دهد و به صندلی در بالادست سالن می رساند. حسینه سال ها محل حضور بسیاری از چهره های سیاسی و اقتصادی بوده است. در میانه دهه 70 حتی رئیس دولت اصلاحات نیز گاهی در دهه دوم ماه محرم به حسینه می آمد. چندباری هم که فرصت حضور پیدا نکرد با نامه ای از صاحب مجلس عذرخواهی کرد.

پشت حیاط اصلی، پارچه های برزنتی محوطه آشپزخانه را از محل حضور میهمانان جدا کرده اند. سه آشپزمدام دیگ های بزرگ را هم می زنند. چهار نفر روی زمین نشسته اند و با دقت نان های سنگک را برش می زنند. یکی دیگر در گوشه ای نشسته و ظرف های یکبار مصرف را روی زمین می چیند.

در سالن اصلی، آشپزخانه شلوغ تر شده است. آبدارچی از مدرسه مطهری به جلسه حاج آقا آمده است. ظهر عاشورا در مسجد مطهری 5 هزار چایی می دهد. روز آخر مجلس منزل علاالدین میرمحمدصادقی حداقل 2 هزار چایی به میهمانان می رساند. ساعت به 7 نزدیک شده است. حاج آقا بهتاش توصیه های اخلاقی و اصول کسب و کار را به میهمانان می گوید. گاهی نگاهی به جمع می اندازد. چند پیرمرد روی کاغذ درسمکاسب او را یادداشت می کنند و برای جوان ترها هم توصیه های «اس ام اسی» دارد.

در حیاط منزل حاج آقا میرمحمدصادقی در میان مهمانان می چرخد. مدام به همراهانش توصیه می کند، کسی بدون صبحانه نماند. ساعت هشت صبح را نشان می دهد. میهمانان حسینه را ترک می کنند. حاج آقا روی صندلی فلزی کنار حسینه نشسته است. به سالن خالی نگاه می کند. مراسم دهه دوم ماه محرم سال 91 هم در منزل او به پایان رسیده است. کسی نزدیک می شود و نامه ای به او می دهد. امضا می کند. بازهم سرش را به سمت سالن حسینه می چرخاند. چند دقیقه بعد چراغ های حسینه خاموش شده است. کسی در حیاط نیست.

حیاط خانه مقابل منزل میرمحمدصادقی هم از اتومبیل های شخصی خالی شده است. چند پسر ده تا دوازده ساله در حیاط فوتبال بازی می کنند. ساختمان محل نگهداری کودکان بی سرپرست است. از صبحانه منزل حاج آقا هر روز صبح بحشی به صورت مستقیم به آشپزخانه همین خانه می آید و باقی مانده میان مهمانان توزیع می شود.

ایده کتاب خاطرات میرمحمدصادقی در همین حیاط خالی از اتومبیل های شخصی شکل گرفت. نسل بازاریان مسلمان پیوندی میان دین، سیاست و اقتصاد ایجاد کرده اند. جلسات صبح گاهی را برگزار می کنند، پیش از ساعت 8 صبح به محل کار خود می روند و پیش از نماز مغرب و عشاء محل کسبشان را ترک می کنند. ثبت خاطرات گروهی از فعالان اقتصادی که تصمیم های کلانشان را در جلسات صبح گاهی روضه می گیرند و پیوندهایشان را در افطارهای ماه مبارک رمضان تقویت می کنند، لابی هایشان را به جلسات محفلی می برند و مازاد درآمدشان را صرف امور خیریه می سازند. سبک زندگی نسل بازاریان مسلمان شباهتی به مردان صنعتی ایران در دهه 40 ندارد. ثبت خاطرات آنان تفاوت ها را آشکار می سازد. حیاط منزل حاج آقا وقتی خالی می شود، شباهتی بی بدیل به بازار تهران دارد.


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir