:اجازه دهید به عنوان مقدمه، بخشی از مقدمه ای را که هفت سال پیش به عنوان مترجم بر کتاب «درک دموکراسی» نگاشته ام، بازخوانی کنیم: «دموکراسی نه الهه رهایی است و نه آخرین راه حل. دموکراسی یکی از ابزارها و روش های تجربه شده بشری برای مدیریت جامعه است و البته به تجربه دریافته ایم که - در بلندمدت و برای جوامعی که تجربه دیرپایی از دموکراسی را دارند – کم هزینه تر از سایر ابزارها و روش هاست. اما همان گونه که اگر کودکان دبستانی، که ارزش و هدف نهایی تحصیل را نمی دانند، قدرت و اختیار انتخاب درس ها و معلمان را داشته باشند، آنان تنها به معلمان خندان و درس های بازی گون رای خواهند داد، حق رای و انجام انتخابات در میان مردمی که ارزش و غایت دموکراسی را نمی دانند، می تواند به برآمدن فریبکاران و انتخاب سیاست های بی محتوا بینجامد. شاید این سخن احمد بابامیسکه پر بیراه نباشد که درباره مردم جهان سوم گفته است بیش از دموکراسی، به خوگرفتن به گفت وگوی فراگیر و ملی درباره مسایلشان نیاز دارند، وگرنه دموکراسی نیز ابزاری برای فریبشان خواهد شد. «با این همه نمی توان نشست و دست روی دست نهاد تا مردمی و جامعه ای رشد کند و قامتش برازنده دموکراسی شود. همان گونه که نمی توان صبر کرد تا بازیگران فوتبال، نخست قواعد و اخلاق بازی را بیاموزند و سپس برای آنها میدان بازی مهیا کنیم. تکنیک های بازی و اخلاق بازی را نیز در بازی باید آموخت. و همان گونه که در گسترش اخلاق بازی در میان بازیکنان، نقش مربیان، داوران و تماشاگران بسیار سازنده است، در پدیداری اخلاق و رفتارهای دموکراتیک در جامعه نیز نقش گروه های مرجع اجتماعی (مربیان)، دولت (داور) و خارجیان (تماشاگران) غیرقابل چشم پوشی است. پس نه باید دموکراسی را به عنوان یک هدف مقدس، تنها ستایش کرد و چشم برهمه کاستی ها و ناراستی های آن بست و نه می توان حکم به بی ثمری آن داد و راه تحقق آن را مسدود ساخت... . «در واقع، درست تر آن است که بگوییم هیچ دموکراسی کاملی وجود ندارد. و اصولا دموکراسی کامل ـ منطقا- ناممکن است. آنچه ما به نام دموکراسی می شناسیم و حتی در غرب دهه هاست بدان عمل می شود، نه خود دموکراسی که «تمرین دموکراسی» است.
در واقع دموکراسی همان «تمرین دموکراسی» است. مثل بازی فوتبال که هرچه ما بازی می کنیم در واقع تمرین بازی است. همان گونه که هیچ الگویی برای یک بازی فوتبال کاملا تکامل یافته و نهایی وجود ندارد و تمام بازی های امروز ما ـ حتی وقتی رسما مسابقه می دهیم ـ نوعی تمرین برای بازی های بهتر در آینده است، هیچ الگویی نیز برای «دموکراسی نهایی» وجود ندارد. تمامی رفتارهای ظاهرا دموکراتیک امروز ما، نوعی تمرین برای دستیابی به دموکراسی است... . «بسیاری از ما هنوز گمان می کنیم که دموکراسی موهبتی است که از حکومت به جامعه می رسد یا حکومت می تواند از استقرار آن در جامعه ممانعت کند. حتی گاهی نخبگان اجتماعی و سیاسی ایران بر اساس این باور کوشیده اند تا از راه های غیردموکراتیک، به بسط دموکراسی در ایران یاری رسانند. باید بیاموزیم که شناخت غلط و استفاده نادرست از یک ابزار خوب، گاهی به مراتب هزینه ای بیشتر از شناخت و کاربرد آگاهانه و درست یک ابزار بد دارد. تلاش ما برای درک درست دموکراسی می تواند ما را در شناخت و هموارکردن مسیری که می تواند ما را به سوی شرایط دموکراسی تکراری سوق دهد، یاری رساند و بر استواری گام هایمان بیفزاید.»
انتخابات : آزمون بزرگ دموکراسی خواهان
اکنون می خواهیم بگوییم که ما در ایران هم اینک در یکی از بزنگاه های تاریخی «تمرین دموکراسی» قرار داریم. ردصلاحیت آقای هاشمی گرچه از منظر اصول اولیه پذیرفته شده در دموکراسی های امروزی، عملی غیردموکراتیک محسوب می شود، اما از منظری دیگر فرصتی بی نظیر است که می تواند به یک تجربه ارزشمند برای «تمرین دموکراسی خواهی» در کشور ما تبدیل شود. بر این اساس می توان گفت ردصلاحیت آقای هاشمی گرچه برای شخص ایشان نوعی «بخت یار»ی بود و نیز از این منظر که فرآیند تبدیل او را از یک «سرمایه سیاسی» به یک «سرمایه نمادین» تسریع کرد، برای جامعه واقعه مبارکی بود، اما برای کنشگران مدنی، دموکراسی خواهان و خردگرایان جامعه ما به خودی خود هیچ پیام یا پیامدی ندارد. این خردگرایان و روشنفکران و دموکراسی طلبان هستند که با نحوه برخورد خود می توانند آن را به یک تهدید یا یک فرصت برای آینده کشور تبدیل کنند. این نوشتار می گوید که هاشمی و خاتمی اکنون به عنوان دو سرمایه نمادین برای کشور، باید تمام اعتبار خود را به میان آورند تا جامعه از این نقطه عطف، به سلامت بگذرد. در واقع نحوه برخورد این دو سرمایه نمادین با انتخابات پیش رو، نشان خواهد داد که این دو و یارانشان تا چه پایه اصلاح طلب و اعتدال جو و خردگرایند و تا کجا حاضرند برای نهال دموکراسی نوپای افتان وخیزان کشور ما از خویش هزینه کنند تا جامعه ما از این موقعیت دوگانه «فرصت/تهدید» به سلامت عبور کند و یک خشت دیگر بر عمارت دموکراسی در این دیار افزوده شود. در واقع، هشت سال دیگر، دیگر دیر است که هاشمی یا خاتمی بخواهند دوباره نقشی در تمرین و تقویت سازوکارهای دموکراسی در ایران داشته باشند. انگاره محوری این نوشتار این است که بخش بزرگی از جامعه ایران اکنون در یک تضاد روانشناختی قرار گرفته است که این تضاد موجب شده است تا رفتاری کاتاستروفیک (رویدادگی) از خود بروز دهد. یعنی اگر این تضاد ادامه یابد، ممکن است بخش های بزرگی از جامعه که منتقد وضع موجود هستند، به سادگی «قهر» کنند و دلسرد و سرخورده شوند و به خانه برگردند؛ ولی اگر بتوانیم آنان را از این وضعیت دوگانه رهایی بخشیم، به عرصه کنش اجتماعی و سیاسی خواهند آمد و نشاط خواهند گرفت و امید خواهند بخشید و نقش تاریخی خود را ایفا خواهند کرد و اکنون خاتمی و هاشمی این ظرفیت را دارند که به میدان بیایند و به کمک «سرمایه نمادین» خود، جامعه را به سوی کنشگری فعال رهنمون کنند. آنان نباید هیچ نگران همراهی جامعه باشند. از قضا امروز این جامعه است که نگران انفعال خردگرایان است. جامعه در شرایط کاتاستروفیک قرار گرفته است و منتظر است پنجره ای به سوی عقلانیت گشوده شود تا به آن هجوم ببرد و همه چشم ها به سوی هاشمی و خاتمی است که به این پنجره اشاره کنند. امروز یکی از بزرگ ترین پروژه های مشترک خاتمی و هاشمی گشوده شده است. هوشیاری و انتخاب سریع و درست آنان می تواند این پروژه را به یک فرصت بی نظیر تاریخی برای عبور ملت ایران به سوی خردگرایی و توسعه رهنمون کند. در غیر این صورت باید منتظر دوره تازه ای از درهم ریزی اجتماعی و سیاسی ایران باشیم. این نوشتار می کوشد تا این دو سرمایه نمادین معاصر ایرانی را متوجه اهمیت نقش شان در لحظه جاری تاریخ ایران کند.
سه مفهوم کلیدی
خردگرایی: در این نوشتار منظورمان از خردگرایان، بخش هایی از جامعه هستند که فرآیندهای موجود در حوزه سیاست را عقلانی نمی دانند و خواستار حرکت کشور به سوی «ثبات» در مناسبات سیاسی داخلی و خارجی و حاکمیت «عقلانیت» بر نظام تدبیر کشور هستند. بنابراین از منظر این نوشته، خردگرایان شامل اصلاح طلبان، راستگرایان میانه رو، اعتدال گرایان، روشنفکران، فعالان اقتصادی، دانشجویان و همه ایرانیانی است که شرایط و روند موجود در مدیریت اجرایی کشور را عقلانی نمی دانند و تمایل دارند تا مدیریت کشور به سوی ثبات و حاکمیت عقلانیت سوق یابد.
عقل معنایی: وقتی انسان در محیطی قرار گیرد که گرفتار بی ثباتی های مکرر و درگیرشدن در بحران های متعدد شود و به اطلاعاتی که به او می رسد اعتماد نداشته باشد و احساس کند اطرافش آکنده از توطئه است و دولت با او غیرشفاف عمل کند و به نوعی استیصال تحلیلی و عملی برسد، دیگر نمی تواند در تصمیمات مهمش به عقلانیت خویش متکی باشد. عقلانیت ابزاری، عقلانیتی است که صرفا در فضایی بالنسبه مطمئن و با اطلاعاتی که درصد خطای آنها اندک باشد می تواند تصمیم گیری کند. وقتی این شرایط برقرار نباشد، افراد از روی استیصال به «عقل معنایی» پناه می برند. یعنی به جای محاسبه برای تصمیم گیری، به احساس شهودی خود و به معناداری تصمیم و اقدامشان می اندیشند. مثلا در هنگام طلاق معمولا کسی محاسبه نمی کند که با طلاق چقدر سود می برد یا چقدر زیان می کند بلکه احساس می کند دیگر زندگی با این شریک برایش «معنی دار» نیست و باید جدا شود. در جامعه ای پر ابهام و با وجود دولتی نامطمئن و اطلاعات غیرقابل اعتماد نیز افراد در تصمیماتشان
به عقل معنایی خود تکیه می کنند نه عقل ابزاری محاسبه گرشان. در واقع وقتی محیط زیست انسانی و اجتماعی افراد، نامطمئن باشد (نامطمئن یعنی وقتی که نه خود موضوع خطر و نه درجه ریسک موجود در فعالیت ها، قابل پیش بینی نیست) افراد به سمت تصمیم گیری بر اساس عقل معنایی می روند. به علت همین بی ثباتی های گسترده اقتصادی و سیاسی که در سال های اخیر در جامعه ایران برقرار بوده است مردم ایران در تصمیمات مهم به سوی عقلانیت معنایی رفته اند.
رویدادگی: در سیستم های دینامیک یا پویا (هر سیستم زنده یک سیستم دینامیک است و جامعه هم یک سیستم زنده است) نظریه ای هست به نام نظریه کاتاستروف که من آن را «نظریه رویدادگی» می نامم (رویدادهای غیرمنتظره هم ترجمه شده است). این نظریه به همراه نظریه «آشوب» برای توضیح رفتار برخی سیستم های پویا خیلی کارآمد هستند. داستان از این قرار است که «وقتی شرایط متضاد است»، رفتار سیستم، پیش بینی پذیری خود را از دست می دهد و دیگر نمی توان بر اساس تجربه های عادی قبلی، رفتار سیستم را پیش بینی کرد. مثال بسیار خوب برای توضیح رفتار «رویدادگی» در شرایط متضاد، رفتار شیری خشمگین و ترسان است در مقابل یک شکارچی، فرض کنید که شکارچی تیری شلیک کرده است و شیری را در عین حالی که ترسانده است خشمگین نیز کرده است. اگر به واسطه شلیک گلوله، ترس بر شیر غلبه کرده باشد، فرار می کند و اگر خشم بر او غلبه کرده باشد، حمله می کند. اما اگر میزان خشم و ترس شیر، یک اندازه باشد، او در حالت متضادی بدون آنکه بتواند تصمیم بگیرد قرار می گیرد. اکنون کافی است به علت یک حرکت خاص شکارچی، خشم شیر فقط اندکی بیشتر شود، ناگهان به شکارچی حمله می کند. برعکس، نیز ممکن است به علتی، اندکی بر ترس شیر افزوده شود، در این حالت نیز ناگاه از حالت تضاد و بی عملی بیرون می آید و فرار می کند. این رفتار شیر یک رفتار کاتاستروفیک یا رویدادگی است. از این گذشته، فرض کنید او در آغاز شدیدا خشمگین شده و حمله می کند، اما به تدریج که به شکارچی نزدیک می شود اگر شکارچی فرار نکند و باز به طرف او تیر بیندازد، کم کم ترس شیر بیشتر می شود. اما اینگونه نیست که به موازات افزایش ترس شیر، شدت حمله خود را کاهش دهد بلکه همچنان حمله می کند. تا اینکه ترسش به آستانه خاصی برسد، در این صورت، شیر ناگاه دست از حمله برداشته و پا به فرار می گذارد. این رفتار نیز از نوع «رویدادگی» یا «کاتاستروفیک» است. با این پنج مقدمه و تعاریف، اکنون می خواهیم به «فرضیه اصلی» این نوشتار بپردازیم:
نظریه اصلی: زیست اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران در سه دهه اخیر با بی ثباتی هایی روبه رو بوده است. با این حال در گذشته این بی ثباتی ها سیستماتیک نبوده است. بنابراین زندگی را تنها از حالت «محیط مطمئن» به «محیط پرریسک» تبدیل کرده بود. با وجود این، مردم ریسک را با تحلیل عقلانی و منطقی در محاسبات خود وارد کرده و زندگی خود را به صورت عقلانی سامان می دادند. تفاوت این زندگی با زندگی در محیطی مطمئن این بود که وجود ریسک، هزینه های زیست اجتماعی را اندکی افزایش داده بود. پس، مردم زیستی عقلانی و قابل پیش بینی وقابل برنامه ریزی داشتند اما این زیست، اندکی گران تر از حالت معمول بود. اما در دوره دولت های نهم و دهم به علت بی ثباتی سیستماتیک و پی درپی و غیرقابل پیش بینی شدن رفتارها، محیط زیست اجتماعی از حالت ریسک به حالت «عدم اطمینان» منتقل شده است. بنابراین دیگر کاربرد عقل ابزاری و رفتارهای منطقی به ویژه در مورد تصمیمات مهم و سرنوشت ساز (که نیاز به اطلاعات فراوان و پیش بینی و برنامه ریزی بلندمدت دارد) ناممکن می شود. در این صورت در مورد این رفتارها مردم به عقل معنایی خود مراجعه می کنند. عقل معنایی نیز متکی به داشتن احساس معنی داری در اقدمات و نیز تکیه بر احساس شهودی است. در این صورت وجه غالب تصمیمات، احساسی – شهودی است نه عقلانی (ابزاری). بر همین اساس زمینه فکری و روانی لازم برای شکل گیری رفتارهای تکانشی (غلیان احساس) در مردم وجود دارد. اما نکته این است که در هنگام شکل گیری رفتارهای متکی بر احساس و شهود و عقل معنایی، وقتی همزمان دو احساس متضاد شکل بگیرد احتمال شکل گیری رفتارهای از نوع «رویدادگی» تقویت می شود. بر این اساس به نظر می رسد رفتار اخیر مردم در انتخابات که ظرف مدت کوتاهی استقبال شدیدی از آمدن آقای هاشمی کردند، نوعی رفتار «رویدادگی» ناشی از تضاد روانشناختی در میان بخشی از مردم ایران است. بخشی از مردم ایران در عین سرخوردگی و قهر دچار نوعی ترس و وحشت از آینده مبهم نیز شده اند. به گمان من حتی ردصلاحیت آقای هاشمی رفسنجانی، به این احساس دوگانه در بخش های بزرگی از جامعه ایران نیز دامن زده است و همین احساس دوگانگی اکنون آنها را میان انتخاب «قهر» و عدم مشارکت در انتخابات از یکسو و مشارکت و حضور فعال و حمایت از یک کاندیدای نزدیک به خردگرایان از سوی دیگر، مردد کرده است. اگر در شرایط حساس کنونی خردگرایان و رهبران آنها به میدان نیایند و نکوشند با حمایت از یک کاندیدای نزدیک تر به خردگرایان این موج رویدادگی را به سوی حضور و مشارکت برانند، به زودی با موجی از سرخوردگی و قهر در میان بخش هایی از جامعه که پیش تر از کاندیداتوری خاتمی و هاشمی حمایت کرده بودند، مواجه خواهیم شد. در واقع این خطر هست که بخش هایی از جامعه ایران که به حضور فعال در انتخابات و حمایت از یک کاندیدای اصلاح طلب دل بسته بودند، یک بار دیگر با یک تجربه دلسردکننده و شکست خورده از حضور اجتماعی و سیاسی در بازی دموکراسی روبه رو شوند. این تجربه های مکرر شکست، می تواند منجر به استقرار عمیق یک احساس بی معنای پایدار، درباره کنش مثبت و فعال اجتماعی در میان این بخش از جمعیت شود. سرانجام چنین وضعیتی یا افسردگی و انحطاط یا تلاش برای رفتن و مهاجرت از کشور یا رو آوری به کنش های نامناسب اجتماعی و سیاسی خواهد بود که هیچ کدام مطلوب خردگرایان نیست.
بنابراین لازم است خاتمی و هاشمی به عنوان سرمایه نمادین خردگرایان هرچه زودتر پا به میدان بگذارند و با حمایت از یکی از کاندیداهای موجود، نیروی اجتماعی فراهم آمده در پشت خردگرایان را به مسیری منطقی هدایت کنند. تفصیل این بحث را در بخش بعدی تقدیم خواهیم کرد.