بازگشت به بالای صفحه
FACEBOOK TWITTER RSS FEED JOIN US NEWSLETTER
print version increase font decrease font
تاریخ انتشار : پنجشنبه 20 تير 1392      2:23
میزگردی با حضور دکتر طبیبیان و دکتر سریع القلم

ویروس زدایی از روشنفکران

بخش اول/ ستون‌های فکری تمدن فعلی حداقل برای یک قرن آینده دوام خواهد داشت. یعنی تا زمانی که بشر بخواهد در این چارچوب زندگی کند، اصول ثابت را دارد. زیرا الان توسعه کانون و محور مملکت داری و مدیریت اجتماعی در جهان است.

اقتصاد ایرانی: آنچه می خوانید، متن میزگرد، دکتر سریع القلم و دکتر طبیبیان است که از سوی ماهنامه مهرنامه در اختیار سایت اقتصاد ایرانی قرار گرفته است. بخش دوم این میزگرد بزودی منتشر می شود. همچنین برای مطالعه تکمیلی می توانید ماهنامه مهرنامه را از کیوسک های روزنامه فروشی سراسر کشور  و کتابخانه های اصلی شهر تهیه کند. 

***

نخستین سوال را اگر اجازه دهید، می خواهیم ابتدا از جناب آقای دکتر طبیبیان و در مورد بعد اقتصادی این میزگرد بپرسیم و سپس پاسخ سیاسی همین سوال را نیز از آقای دکتر سریع القلم دریافت کنیم.  آقای دکتر طبیبیان، در حال حاضر ما شاهد چندین نوع اظهارنظر کارشناسی از سوی روشنفکران مان در حوزه علم اقتصاد هستیم. البته منظورم از روشنفکر به معنای نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و بعضا فعالان سیاسی است که البته مورد اخیر در گستره هنر قرار نمی گیرد. در واقع نمی خواهم گرایش های ضدروشنفکری باشد. در همین راستا شما فکر می کنید تلقی روشنفکران ما از علم اقتصاد چقدر درست است؟

دکتر محمود سریع القلم- من فقط یک نکته عرض کنم. فکر می کنم در این مصاحبه یا میزگرد، اگر لیبرالیسم را توضیح دهید که اصلاً چیست؟ بزرگترین کاری است که می توانید برای جامعه علمی کشور انجام دهید. یعنی اصلاً خیلی ها نمی دانند که لیبرالیسم چیست؟ آگاهی ندارند؟ تاریخچه آن را نمی دانند. من در این زمینه کمی مطلب آماده کرده ام که اگر فرصتی به من بدهید آن را تکمیل خواهم کرد.

*اگر می خواهید بحث را اصلاً از همین موضوع شروع کنیم. آقای دکتر طبیبیان، احتمالا در همین حوزه یا موضوع دیگری، سوال پیش خواهد آمد.

دکتر سریع القلم- نه اشکال ندارد. شما بفرمایید. از آقای دکتر طبیبیان سوال کنید. بعد من وارد بحث می شوم.

-من ابتدا به این نکته اشاره کنم که در رشته علوم انسانی بر خلاف علوم طبیعی و ریاضی، در مورد مفاهیم بنیادین کمتر شاهد اجماع نظر بین دانشمندان علم سیاست یا علم اقتصاد هستیم. حتی شاید همانطور که آقای فرزین وحدت می گویند شاهد مقداری آشفتگی در مفاهیم هم باشیم. یعنی تفسیر واحد و تعریف واحدی از واژگان در علوم انسانی و به خصوص در علم سیاست وجود ندارد. مثلاً فرض کنید، در مورد همین واژه لیبرالیسم، تفسیری که جان استوارت میل می دهد با تفسیری که جان رالز از آن ارائه می دهد، یکی نیست. در واقع یکی بر نسبت آزادی و عدالت تأکید دارد و دیگری بر نسبت آزادی و مالکیت تأکید می کند. یعنی می خواهم بگویم که بهتر است اول بحث را از مفهوم و واژه شناسی شروع کنیم. در حقیقت بحث را به گونه ای باز کنیم که در ابتدا ببینیم تفسیر اساتید از واژه لیبرالیسم درعلم اقتصاد یا واژه لیبرالیسم درعلم سیاست چیست؟

-دکتر طبیبیان- اگر به اعتقاد یا بنا بر مشاهده شما روشنفکران ما در مورد علوم اجتماعی و اقتصاد دچار آشفتگی فکر هستند نباید این را به حساب علوم اجتماعی گذاشت. به نظر من علوم انسانی به هیچ وجه دچار آشفتگی معانی و نظریه ها نیست. این آشفتگی مفاهیم زائیده روش و منش روشنفکری در داخل ایران است و ذاتی علوم اجتماعی نیست. در مورد اقتصاد مفاهیم بسیار دقیق هستند تا حد دقت ریاضی بسیار پیشرفته. درعلوم سیاسی نیز من فکر نمی کنم آن آشفتگی وجود داشته باشد. آقای دکتر سریع القلم توضیح خواهند داد. به نظر من مشکلی که وجود دارد مربوط به فقر دانش علوم اجتماعی در ایران است. آن نیز دلائل مختلف دارد. ابتدا به این نکته توجه کنید که روشنفکری به معنی امروزی آن، یعنی تفکر منظم و عقلائی در مورد مسائل جوامع، ازجمله معاش، حکومت، قانون، عدالت، پیشرفت، رفاه و مانند آن، در کشور ما تاریخی کوتاه دارد و عمدتاً از اواخر زمان قاجاریه شروع می شود. این تاریخچه نیز زود در گیر افکار چپ گرایانه شد و جنبه های احساسی و شعاری بر جنبه های عقلائی غلبه کرد. دیگری مسأله استبداد بود که اصولاً فضای بحث را در این زمینه ها بسته نگه داشت و این مباحث تا حدود زیادی زیر زمینی و محفلی باقی ماند. برای افرادی که در این زمینه ها در ایران مطلب نوشته اند، آن قدر محیط محدود، بسته و تنگ بوده که اصلا فرصت و احساس اینکه بخواهند اطلاعات علمی شان را به روز نگه دارندو بخواهند در حد دنیا کار کنند را لازم نکرده است. در واقع مثل یک مجموعه افراد که در یک جزیره محدود شده اند با هم تعامل کرده اند و بنابراین، عقلانیت علوم اجتماعی در همین حد در ایران توسعه یافته است. چون رشد عقلانیت با تعامل و گفتمان دائمی است، با نقادی یا «کریتیک» است. امانوئل کانت در کتاب بسیار تاثیر گذار و مشهورش تحت عنوان «نقد خرد ناب» استدلال می کند که مهمترین مولفه خرد، نقادی است. نقادی هم به معنای نق زدن و ایراد گیری نیست. نقادی روش علمی پیرایش اندیشه ها است. یعنی نقادی کردن، مثل محک زدن است. مثل اینکه شما طلا را نقد کنید تا ببینید میزان خلوص آن چقدراست؟ نقد در حقیقت ارزیابی کردن، بهبود بخشیدن اندیشه است و به این معنی راهکار پیشبرد خرد محسوب می شود. در جامعه ای که گفتمان یا نقادی نباشد، خرد هم رشد نمی کند. و به همین دلیل است که علوم اجتماعی در کشور ما، از ابتدای شروع به کارآن در دانشگاه هاکه پیش از انقلاب آغاز شده است، تا زمان حاضر که ادامه دارد، هیچ دستمایه درونی نیافته اند. یعنی علوم اجتماعی در ایران به لحاظ درونی، چشمه جوشانی نداشته اند. در عین حال همزمان با کاهش ارتباطات محافل علمی و دانشگاهی و به طور کلی روشنفکری ما با خارج از کشور در این سی و خرده ای سال، از دستاوردهای جهانی هم دستمایه خیلی کمی گرفته ایم. این آشفتگی فکری که اشاره کردید نتیجه چنین شرایطی است و از علوم اجتماعی ریشه نمی گیرد. بسیار افراد بر حسب سلیقه و آرمان خود یا بر حسب ضرورت منافع آشکار و پنهان مطالبی مطرح می کنند که آشفته می نماید لیکن آن را به حساب علوم انسانی می گذارند.

نکته دیگری که در پرسش ها مطرح شد این سئوال جالب بود که آیا اقتصاد علم است یا ایدئولوژی و آقای قوچانی نیز گفتند که برخی می گویند اقتصاد(و سایر علوم اجتماعی) مجموعه ای از اندیشه ها و ایدئو لوژی های مختلفی است که هر کس بر اساس سلیقه می تواند انتخاب کند. در مورد بخش اول باید بگویم که شما کمتر می بینید اقتصاددانان بیایند چانه بزنند و اصرارکنند که این رشته علم است یا نیست؟ این اقتصاد است ولزومی ندارد که چانه بزنند. چون لازم نیست ما همواره معرفت بشری را قالب بندی کنیم. مثلاً لازم نیست بگوئیم حتما علم اقتصاد باید مثل فیزیک باشد. چون امکان دارد رشته ای داشته باشیم مثل علوم سیاسی که قالب های خاصی برای خودش پیدا کند. اقتصاد، جامعه شناسی و روانشناسی در گروه علوم اجتماعی، هر کدام پارادایم های خودشان را پیدا کرده اند. روش تحقیق و ساز و کار خودشان را دارند. متاسفانه مشاهده می کنیم برخی از اقتصاد دانان ما برای خودشان یک عنوان و تابلو تعیین کرده اند، بدون اینکه به خود زحمت بدهند که در زمینه های خاصی پژوهش کنند و دست آورد تحویل بدهند. در محافل دانشگاهی غربی این اسامی را دیگران بر یک برنامه پژوهشی که در یک دانشگاه یا مجموعه دانشگاهها در جریان است می گذارند. مثلاً اینکه دانشگاه شیکاگو مکتب اقتصاد پولی است. در کشور ما نیز اینگونه تابلو ها کمکی به روشنگری نکرده است.

*یعنی نقطه تمایزشان را نمی توانند روشن بیان کنند؟

- دکتر طبیبیان-یعنی اینکه نمی توانند دیدگاه خود را تبیین و ارائه کنند. یعنی به غیر از یک اسم که برای خودشان دارند و مجموعه ای از دوستان هستند، به غیر از یک اسم نمی توانند بگویند که چه هستند؟ در عمل هم به جز ایراد گیری و تخریب کسانی که آن ها را به دلائل مختلف مخالف خودشان می یابند کاری نمی کنند.

*نقدی که به اقتصاددانان لیبرال وارد می کنند، همین صحبت شماست. در واقع از صحبت شما اینطور استنباط می شود که یک علم سیاست، یک علم اقتصاد و یک علم جامعه شناسی و... وجود دارد و غیر از آن هم وجود ندارد. هر کسی هم می خواهد مقدمات را بگذراند، آنان مدعی می شوند که ما مکاتب و ایدئولوژی های خاص خود را داریم که تنها متعلق به شاخه علمی ما است و با سایر علوم انسانی دیگر متفاوت است.

- دکتر طبیبیان- مگر آنان این ادعا را ندارند که مکاتب خاص خود را دارند؟ آیا به جز پرخاش کردن مثلاً به اقتصاد غربی و به قول شما لیبرال حرف دیگری دارند؟ آیا به جز منفی بافی موضع دیگری دارند؟ اگر چنین نیست برای ادعایشان مصداق و دلایل بیاورند، در حد همان اقتصاد های کلاسیک، کینزی، نئوکلاسیک یا هر کدام دیگر مطلب ارانه کنند تا بر یک مبنای عقلائی بتوانند بگویند که ما چیز دیگری هستیم. بیایند دو صفحه مطلب بنویسند، نیازی هم نیست خیلی بنویسند. دو صفحه مطلب کافی است تا بگویند که ما چه هستیم؟ برای برخی یک حرفه و به اصطلاح دکانی شده که به اقتصاد لیبرال انتقاد کنند بدون اینکه فرا تر از نق زدن و پرخاش حرفی داشته باشند. این کارشان نا موفق است چه کسی به آنها توجه کند یا نکند. من حرفم این است که اگر واقعا علمی جدید و متمایزی وجود دارد، چقدر عالی. به ما هم نشان بدهند. این ایراد به کسانی که در داخل کشور خود را نهاد گرا معرفی می کنند وارد است. حتی حاضر نیستند سنخیت خود را با دو مکتب نهاد گرائی که در جهان شناخته شده است، مشخص کنند. به عنوان مثال بارها به محققان اقتصاد اسلامی گفتم مگر نمی گویید ما اقتصاد جداگانه ای داریم؟ پس ورای انتقاد از اقتصاد غرب و شرق و استدلال و صحبت در مورد فساد و تباهی آنها، اگر مطلبی هست بیاورید تا ما هم بخوانیم. ما هم بدنبال کسب علم هستیم. اینکه اسلام یک دکترین الهی است مجزا از این است که بخواهید برای خود اندیشه هائی بپرورانید که نتوان مبانی عقلی آن را مستحکم کرد. اگر یک سیستم نظری بر این مبانی ساخته و ارائه شد طبعاً جای خود را به خودی خود باز می کند. همانگونه که قبلاً گفته شد این سیستم های فکری یا تئوری نیز به سفارش ایجاد نمی شود بلکه نیازمند گفتمان آزادانه است.

من فکر می کنم در کشورمان «فقر دانش اجتماعی» داریم. این طور نیست که افراد حرف برای گفتن داشته باشند و این حرفها متنوع باشد. این آشفتگی مربوط به بی برگ و باری است. مثلا ما در اقتصاد، اصولاً سرفصلی به عنوان لیبرالیسم نداریم. شما در هیچ کتاب اقتصاد امروزی یک فصل یا بخش تحت این عنوان پیدا نمی کنید. یعنی ما در اقتصاد در مورد موضوعی به نام لیبرالیسم بحث نمی کنیم. لیبرالیسم یک بحث تاریخی است که بیشتر در علوم سیاسی مطرح است و بعد یک بحث در زمینه های سیاست است. حتی در بحث سیاست های اقتصادی نیز سیاست های اقتصادی لیبرال در انگلستان به یک معنی است و در آمریکا به معنی دیگری. در آمریکا وقتی می گویند یک نفر لیبرال است؛ یعنی از جناح چپ حزب دموکرات است. در انگلستان وقتی و می گویند کسی لیبرال است؛ یعنی کمی به طرف راست تمایل دارد. پس ما در اقتصاد به عنوان یک موضوع مشخص اقتصاد لیبرالی نداریم لیکن می بینیم کسانی بد و بیراه گفتن به اقتصاد لیبرال را برای خود یک حرفه مادام العمر کرده اند.

 مثلا فرض کنید آنان به برخی از اقتصاد دانان کشور می گویند لیبرال من نمی فهمم این به چه معنی است. من سایر دوستان خودمان را هم این گونه دسته بندی نمی کنم. همین واژه لیبرال را در کشور ما حزب توده به عنوان توهین مطرح و بر علیه آن تبلیغ کرد چون اندیشه های آزادی خواهی به هر نوع خود در تقابل با اندیشه های کمونیستی قرار می گرفت. اگر از من بپرسید جایگاه خود را به عنوان اقتصاد دان چگونه تعریف می کنی می گویم تابع اقتصاد علمی هستم و تعهد من به خرد ورزی در این رشته است. از نظر عملی نیز طرفدار آزادی فعالیت اقتصادی هستم به دلیل تجربه موفق این رویکرد در پیگیری بهروزی ملت ها.

* از سخنان شما، این طور برداشت می شود که اقتصاد لیبرال یک ایدئولوژی و راه و روش هنجاری نیست. در واقع به این تعبیر اقتصاد لیبرال در حوزه خط مشی و سیاست گذاری تعریف می شود، به نظر می رسد یکی از آسیب های جامعه روشنفکری در ایران این است که محصولات فکری در غرب، حالا چه سوسیالیسم و چه لیبرالیسم باشد، آن را تبدیل به هنجار می کنند یا در جایگاه یک ایدئولوژی قرار می دهند. در حالی که اقتصاد موضوع باوری نیست. فکر می کنم که یکی از مشکلات جامعه روشنفکری ایران تبدیل کردن اقتصاد لیبرال به ایدئولوژی و باور است. در چنین چارچوبی اقتصاد لیبرال را متصلب می سازند و به طبع جبهه بندی های سیاسی هم در ورای آن ایجاد می شود. می خواستم اگر امکان داشته باشد شما در این حوزه توضیح دهید. نکته دیگری که باید اضافه کنم این است که ما در روش تحقیق علوم انسانی با گزاره های همیشه صادق و یا همیشه کاذب مواجه نیستیم. یعنی ما با گزاره نظری روبه رو هستیم. این گزاره نه همیشه صادق است و نه همیشه کاذب. یعنی در برخی مواقع نظریه اقتصادی یا سیاسی در حوزه و ساحت مسائل اجتماعی و سیاسی می تواندصادق باشد و در کشوری جواب بدهد یا در کشور دیگر یا حتی در برهه زمانی دیگر در همان کشور هم جواب ندهد.

-دکتر طبیبیان- در مورد روشنفکری آن چیزی که شما گفتید، باز به نظر من می رسد که باید تعریف شود. اصلا روشنفکر یعنی چه؟ من در ابتدای بحث تعریفی از روشنفکر که مورد نظر خودم بود را ارائه دادم. اما کلمه روشنفکرنیز در کار برد داخلی آن بسیار مسأله دار است. من مطلبی را در سایت «رستاک» تحت عنوان «روشنفکری و تکنوکراسی در ایران معاصر» نوشته ام ودر آنجا این مساله را مورد بحث قرار داده ام. اگر بخواهید به مفهوم روشنفکری ازدیدگاه جلال آل احمد نگاه کنید، به نظر من آن مفهوم روشنفکری یک مفهوم فاسد است. زیرا جلال آل احمد می گوید: روشنفکر کسی است که همیشه ایراد بگیرد، همیشه نقادی کند، همیشه رد کند و همیشه نپذیرد. و نظم حاکم را مورد چالش قرار دهد. معذرت می خواهم، یعنی روشنفکر بیشتر شبیه گربه خشم گین و ترسیده ای است که دائم به این طرف و آن طرف می پرد جیغ می کشد و چنگ می زند. تعریف روشنفکری که جلال آل احمد ارائه می دهد، این است. نمی دانم شمااین را خوانده اید یا خیر؟

*... در مورد سارتر است. در دنیا... تقریبا دارد.

-دکتر طبیبیان- به هر حال از آن طریق است که این مطالب در کشور ما اشاعه یافته. خود سارتر هم در علوم اجتماعی جایی ندارد.

*اینها خیلی مهم است.

-دکترطبیبیان- از طریق ایراد گیری مخالفت خوانی دائمی و رد کردن و نپذیرفتن نتیجه اجتماعی غیر از اغتشاش و آشفتگی ایجاد نمی شود. به همین دلیل فکر و اندیشه آنان هیچ حرکتی که نتیجه اجتماعی به وجود بیاورد، نداشته است. اگر مفهوم روشنفکر را آن بدانید، مفهومی فاسد است. متاسفانه فراگرد تفکر واندیشه اجتماعی در کشور ما هم به نظر من مبتلا به فساد است. و هیچ فسادی هم بدتراز فساد در فکر نیست. من نمی گویم که برخی از افکار فاسد است. پروسه فکر دچار فساد است. قبلاً آقای دکتر سریع القلم مطلبی را گفته بودند در مورد کسانی که به سفارش سازمان ها، پروژه تحقیقاتی و منابع مالی در یافت می کنند. مثلاً برای اینکه اثبات کنند دموکراسی بد است و یا دلائلی بیابند و نشان دهند غرب در حال فرو پاشی است و یا اینکه اقتصادهای مبتنی بر آزادی فعالیت اقتصادی، دچار بحران فزاینده هستند و همین روزها دچار فرو پاشی می شوند. کسانی منابع مالی و پروژه دریافت می کنند تا این نتایج را طبق سفارش از تحقیق خود بدست دهند. کسانی هستند که مرتب تکرار می کنند که الگو های غربی شکست خورده هستند و مانند آن. یک لحظه فکر نمی کنند که در منزل خود آب لوله کشی و برق و تلویزیون و یخچال... دارند و از کامپیوتر و موبایل استفاده می کنند و سوار اتومبیل و هواپیما می شوند و هنگام بیماری به طرف پزشکی می شتابند که آنها را زیر دستگاه سی تی اسکن قرار دهد... و یک لحظه از خود نمی پرسند این دست آورد ها مربوط به کدام سیستم و سازمان اجتماعی و اقتصادی است و اگر شکست خورده است پس چگونه لپ تاپ روی زانوی آنها و موبایل در جیب شان و لامپ برق بالای سرشان و اتومبیل زیر پایشان قرار داده. یک لحظه هم خوب است در ذهن خود رشته انصاف را بجنبانند.

سالها پیش فردی که مسئولیتی داشت نزد من آمد و گفت می خواهد یک پروژه تحقیقاتی در مورد عملکرد بخش تعاون به من پیشنهاد کند. گفتم اگر احیاناً نتایج آن مطابق میل شما نبود آیا برای شما قابل قبول است؟ او رفت که در این مورد فکر کند و بر گردد و دیگر بر نگشت. در این مورد مثال بسیار است و بحث را به درازا می کشد. سردرگمی در حیطه اندیشه، کاسبکاران خود را نیز یافته که در هرموقع پولی به آنها داده شود مطالبی را باب طبع سفارش دهنده فراهم می کنند(نمونه آن در برخی صنایع نیز وجود داشته و دارد) و این جای بسی نگرانی است. از آنجا که سایر افراد در حیطه روشنفکری خود دچار سر در گمی هستند نمی توانند با یک صدا در مقابل اینگونه افراد ایستادگی کنند.

در مورد آن پرسشها که آیا مثلا اقتصاد علم است یا ایدئولوژی یا اینکه رقابت به انحصار ختم می شود یا نه؟ ابتدا بگویم این فکری است که از یک پروسه منطق معیوب آمده است. چون وقتی کسی می گوید رقابت به انحصار ختم می شود، حداقل یکی دو مصداقش را باید بیاورد. در کجا اتفاق افتاده است که رقابت به انحصار ختم شود و انحصار تسلط یابد؟ مگر مثلا مرکز سرمایه داری امروز، امریکا نیست؟ شرکت های کوچک می آیند و انحصارات بزرگ را از میدان خارج می کنند. شرکت آ ی. بی . ام را که غول رشته کامپیوتر بود ابتدا شرکت کوچکی مثل اپل آن را به زانو در آورد. ولی بعد خود شرکت اپل بزرگ شد. حالا منتظر شرکت کوچک دیگری هستند که بیاید و شرکت اپل را به زانو در بیاورد. ببینید، اینها مصداق است. منظور از انحصار چیست؟ امروزه با بین المللی شدن بازار ها مفهوم انحصار نیز تغییر کرده است. چرا منظور خود را مشخص تبیین نمی کنند و برای آن دلائل کافی نمی آورند؟.

*آقای دکتر سریع القلم، در ادامه سوال نخست اگر بخواهیم از دیدگاه علم سیاست به مفهوم لیبرالیسم بپردازیم، باید در گام اول به تعریف مبانی و مفاهیم بپردازیم. چراکه همیشه آشفتگی در تعریف مفاهیم وجود دارد این آشفتگی آنچنان است که اندیشمندان از یک مفهوم، تعاریف متعددی ارائه می کنند. به نظر می آید تأکیدی که آقای دکتر وحدت روی مسأله لیبرالیسم می کنند، تا حدی درست باشد. به دلیل اینکه لیبرالیسم یکسری مبانی معرفتی دارد و همان طور که شما در ابتدااشاره فرمودید، یکسری پیشینه تاریخی و اجتماعی هم دارد. به همین دلیل است که آقای دکتر طبیبیان نیزفقط اشاره کردند، مثلا لیبرالیسم در آمریکا خیلی با پراگماتیسم پیوند می خورد. لیبرالیسم در فرانسه تحت عنوان «آزادی» یا «آزادی با مردم» یا «قدرت با مردم» تعریف می شود به گونه ای که با پوپولیسم گره می خورد. در آلمان لیبرالیسم با نخبه گرایی و تا حدی هم با نخبه سالاری ممزوج می شود.

آیا می توانیم دراین مناظره، تعریف مشخصی از بحث لیبرالیسم، آزادی، اقتصاد لیبرال یا سیاست لیبرال ارائه و هم اینکه پیشینه تاریخی و اجتماعی آن را مورد بحث قرار دهیم. به هر حال در پیوند با واقعیت و واقعیت بیرونی است که خیلی از پدیده ها و مفاهیم تغییر شکل می دهند و مفاهیم جدیدتری خلق می شود.

-دکتر سریع القلم- من ابتدا از «مهرنامه» بابت پرداختن به بحث مفاهیم وافزایش دقت در شناخت بنیان های علوم انسانی در کشور تشکر می کنم. من هم مانند آقای دکتر طبیبیان علاقه مندم که بحث را از روش شناسی شروع کنم. به نظر من، وقتی ما تاریخ علوم انسانی در ایران را مطالعه می کنیم، می توانیم متوجه یک آفت کانونی طی قرن گذشته شویم و آن اینکه افراد بسیاری وارد شناخت متون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جهان شده اند که به اندازه کافی دانش آن را ندارند تا بتوانند به مرحله استنباط برسند. در دانشگاه های برتر دنیا، وقتی یک شخص بعد از 12 سال زحمت کشیدن، دکترا یا فوق دکترای خودش را می گیرد، بعد به او می گویند شما مجوز فکر کردن پیدا کرده اید. تازه می خواهید شروع کنید به فکر کردن. مجوز فکر کردن بعد از این به آن شخص داده می شود که چند هزار کتاب را به صورت سیستماتیک و با اساتید ممتاز در یک دانشگاه برتر خوانده و به آن مرحله رسیده است. بسیاری از شناخت های جامعه ما نسبت به مفاهیم بنیادی علوم انسانی بر اساس تلقیات ذهنی و مزاجی ما است تا اینکه براساس داده ها و مصادیق و شناخت عمیقی باشد. اگر اجازه دهید من از واژه های انگلیسی هم استفاده کنم که بعضا به نظر می رسد مترادف های دقیق فارسی آنها را نداریم. به نظر من، شناخت علوم انسانی در ایران عمدتاً چه در دانشگاه و چه در بیرون از دانشگاه که به مراتب بدتر هم است، براساس دو واژه است. یکی براساس impression (ذهنیت) افراد است و دیگری بر اساس intuition (استنباط مبتنی بر حدس و حس) آنهاست. خیلی فرق می کند که یک نفر با دقت میدانی و با مصادیق بتواند واقعیت های بیرون از ذهنش را درک کند. به همین دلیل است که در ایران، بیشتر افرادی که نظر می دهند، ذهنیت شان را مطرح می کنند. در واقع یکسری لایه های روحی و روانی و مزاجی و حس و هیجانی در وجود این افراد است که به جای استنباط عقلی کار می کند. مثلا فرض کنید که ما ایرانی ها خیلی به موضوع عدالت علاقه مند هستیم. اما در یک قرن گذشته، هیچ وقت نیامده ایم عدالت را عملیاتی و کمّی کنیم. آیا اینکه یک وزیر تخصص ندارد و در مصدر آن وزارتخانه قرار می گیرد، این عدالت است یا خیر؟ آیا فردی که رئیس هواپیمایی کشور می شود، ولی تخصص این کار را ندارد، به حقوق شهروندی مردم یک کشور بی عدالتی شده است یا خیر؟ اگر شخصی در لابه لای دهها کار اجرایی آمده و با توصیه و تلفن دکترا گرفته و بعد در مصدر کاری قرار گرفته است، آیا این بی عدالتی به جامعه است یا خیر؟ ما می توانیم صدها نمونه از این نوع مطالب را مطرح کنیم و مشاهده کنیم که عدالت یک مسأله ذهنی نیست. بلکه عدالت یک مسأله عینی است و جهان هم اینها را تجربه کرده است. ما می توانیم بگوییم که در علوم انسانی به معنای ریاضی وعلوم پایه به استنادات مستحکم نرسیده ایم. اما ما قواعد محکم در علوم انسانی داریم. در علم سیاست حتما ما به قواعد محکمی رسیده ایم. اگر الان شما به فرانسه، کره جنوبی، مکزیک، آلمان، چین، آفریقای جنوبی و سایر کشورهای دیگر جهان بروید، مشاهده می کنید که این کشورها به یک قاعده کانونی رسیده اند که ثبات سیاسی و ثبات اقتصادی شان تابع بارور کردن طبقه متوسط یک جامعه است. این یک اصل مسلم و مستحکمی است که ما آن را در اقتصاد سیاسی یا در علم سیاست داریم. علی رغم همه ادعاهای کهکشانی که ما ایرانی ها از خودمان داریم و تصور می کنیم مرکز ثقل جهان هستیم، کانون هرج و مرج اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ما از زمانی که مدرنیته، زندگی سنتی ما را به هم زده این است که ما چه در عرصه فلسفی و چه در عرصه عمل به یک تئوری کانونی زندگی معقول هنوز نرسیده ایم. قبل از اینکه ما در عمل، عجول باشیم و سریع قضاوت کنیم، در فکر این گونه هستیم. چرا ایرانی در اروپا، آمریکا و حتی امارات موفق می شود؟ چون وارد یک سیستم می شود و مجبور می شود قاعده مند و قانونی رفتار کند. آن سیستم ها، سریع کسانی را که قاعده را رعایت نکنند حذف می کنند. ما یک سیستم یا تئوری کانونی زندگی ایجاد نکرده ایم: نه سنتی هستیم، نه غربی هستیم و نه اسلامی. هر وقت دلمان بخواهد بنا به ضرورت و مزاج از هر یک استفاده می کنیم. عدالت برای بسیاری از ما یک بحث جذاب برای سخنرانی است اما به عنوان یک جامعه تئوری عدالت نداریم. در عمل هم دیدیم اجرای یارانه ها چه مشکلاتی به وجود آورد چون در قالب یک تئوری کلان نبود. کارها تکه تکه، وصله ای و سلیقه ای است. طبع بشر اصالتاً ثبات می خواهد و نه ابهام و هرج و مرج. چون ما خیلی سریع به نزاع هم با خود و هم با دیگران می رسیم نتوانسته ایم با آرامش، ثبات، فکر و تخصص به یک تئوری برسیم. از یک شاخه به شاخه دیگر می پریم. طرح ها و برنامه های نیمه کاره و فکر نکرده فراوان است. از جشن های دو هزار و پانصد ساله به ادعای قدرت پنجم جهان، از ادعای توانایی مدیریت جهان به اعزام تیم اقتصادی به آمریکا جهت حل مشکلات اقتصادی آن کشور، از گسترش روابط با کومور تا هزینه کردن برای مناسبات با بولیوی، از برجسته کردن مشکلات اقتصادی اسپانیا هر شب در تلویزیون تا تلقی از جنبش وال استریت به عنوان سقوط غرب، از فرستادن میمون به فضا تا حل نکردن موضوع سرویس های بهداشتی در فرودگاه مهرآباد و صدها عدم تناسب دیگر. عموم این مسائل که نوعی هرج و مرج در تفکر و مدیریت است حاکی از فقدان رهیافت علمی، سیستماتیک و مدیریت منطقی است. امور عمدتاً تحت تأثیر هیجان، احساس، عقده، کمبودهای روانی و حتی حسادت و کینه است. اینجاست که عقلانیت تفوق پیدا می کند و سیستم سازی اولویت می یابد. علوم انسانی در این موضوع، نقش بنیادی دارد و تحصیلکرده های علوم انسانی و نظام فکری و استنباطی آنها بسیار کلیدی است. جامعه علوم انسانی خوانده ها در اروپا، شمال آمریکا و ژاپن از یک کانون مشترک فلسفی، مبانی نظری خود را استنباط می کنند و به همین دلیل می توانند سیستم درست کنند. ما چنین جامعه علوم انسانی در ایران نداریم تا سیستم بسازیم. در بهترین شرایط، چندین مبنای فلسفی در تناقض آشکار با هم داشته ایم که با خلقیات ایرانی مبتنی بر حذف و نزاع ممزوج شده و نتیجه آن هرج و مرج فکری و تاریخی بوده است.

*آقای دکتر!شما در مورد «اصول ثابت توسعه» سخنرانی کرده و مقاله نوشته اید. شما فکر می کنید همان طور که در علوم طبیعی، قواعدی وجود دارد، مثلا نیوتن قوانینی را در علم فیزیک آورد و مثال های دیگری از این دست، مامی توانیم بگوییم که علم سیاست هم دارای قواعدی است؟ می خواهم نظریه تان را توضیح دهید. شاید یادآوری اش پس از ده سال لازم باشد.

-دکتر سریع القلم- به معنایی که ما در علوم پایه مانند فیزیک و شیمی پارادیم و اصول ثابت داریم، ممکن است نتوانیم بگوییم در علوم انسانی هم پارادایم و اصول ثابت داریم. اما در منظومه تمدنی جهانی که الان ما در آن زندگی می کنیم و به نظر من ادامه دارد و به اندازه کافی هم محکم است، ستون های فکری تمدن فعلی حداقل برای یک قرن آینده دوام خواهد داشت. یعنی تا زمانی که بشر بخواهد در این چارچوب زندگی کند، اصول ثابت را دارد. زیرا الان توسعه کانون و محور مملکت داری و مدیریت اجتماعی در جهان است. ما می توانیم بگوییم که تجربه به ما نشان می دهد ما اصول ثابت توسعه یافتگی را داریم. به این معنا که هیچ کشوری نمی تواند بگوید بدون علم، بدون فناوری، بدون انسجام فکری نخبگان، بدون قانون گرایی و بدون دانش می خواهد پیشرفت کند. اینها اصول ثابتش هستند. هر کشوری به تناسب مساحت، جمعیت، عمق استراتژیک، منابع طبیعی و انسانی اش می تواند از این اصول، الگوی خاصی را استخراج کند. من الگو ها را از اصول توسعه یافتگی تفکیک می کنم و معتقدم که آنها جهانشمول است. یعنی همین کارهایی را که امروز چین انجام می دهد، دقیقا همان کارهایی است که آلمان در قرن نوزدهم انجام داد. یا آن مسیری را که کره جنوبی در تعیین مزیت نسبی خودش در پنجاه سال پیش انجام داده، همانی است که ایتالیا در نیمه اول قرن بیستم انجام داد. منطق آن مشترک است ولی امکان دارد که الگوها متفاوت باشد. فرض کنید در ایران به دلیل وجود ذخایر فسیلی، ممکن است ما از طریق نفت و گاز و پتروشیمی به مزیت نسبی برسیم یا به تولید ثروت در کشور برسیم. به این دلیل است که من الگوها را از اصول تفکیک می کنم.

 


آدرس ایمیل فرستنده : آدرس ایمیل گیرنده  :

نظرات کاربران
ارسال نظر
نام کاربر
ایمیل کاربر
شرح نظر
Copyright 2014, all right reserved | Developed by aca.ir